عصفور

عصفور

به هرحال فکر می کنم فارغ از علاقه، هر انسانی به نوشتن و جایی برای نوشتن نیاز داشته باشد.
اینجا، برای من همان است.

*عصفور گنجشک است، همین قدر فراوان، همینقدر مفت، اما آیا همیشه هرچیز فراوانی بی‌ارزش است؟

پایان‌نامه رو دفاع کردم و بعد از دفاع با استاد راهنما توی محوطه سبز پارک‌مانند جلوی کوشک آموزش قدم زدیم و روی یک نیمکت نشستیم. حرفهاش بوی دلداری میداد و احساس میکردم داره سعی میکنه بهم امید بده. من هم خودمو قوی نشون دادم، از ضعفم گفتم و اینکه تلاشم رو میکنم برای جبرانشون اما شدیدا احساس پوچی میکردم. نمیدونم برای چی میجنگم و چی رو میخوام به دست بیارم. قدرت و جاه؟ علم و احترام؟ حسابی خسته‌ام و نمیدونم کاری ازم برمیاد یا نه. میتونم اینجا رو جای بهتری کنم یا نه. اصلا میتونم دووم بیارم یا نه. هیچی نمیدونم. فقط میدوم، میدوم...

  • Osfur

دیشب با چشم درد ناشی از ساعت‌ها چشم دوختن به صفحه نمایش به خانه رفتم، حدود 10 و نیم. در تنهایی سالاد روسی خوردم و چشم‌هام را بستم ولی اتفاقات بد این روزها از ذهنم بیرون نمی‌رفت و تمام وجودم را پر از نفرت می‌کرد. باید مشغول چیزی می‌شدم، کمی توییتر را بالا پایین کردم؛ پادام، غلامرضا، شهبازی... سرم داشت می‌ترکید و چشم‌هام داشت از کاسه در میامد. بلند شدم و کمی از سید قطب خواندم، حالم بهتر شد.

صبح، البته نزدیک به ظهر، که از خواب بیدار شدم همان حال بد دیشب ادامه داشت. لباسم را تن کردم و راه افتادم سمت جایی که هر روز می‌روم. بین راه خواستم چیزی گوش کنم. ساوند کلود باز کردم و در قسمت پیشنهادها اولین آهنگ را باز کردم. طاطی طاطی رامی عصام بود؛ همان که می‌گوید: «خم کن! سرت را خم کن! تو در یک کشور دموکراتیک زندگی می‌کنی!» همان که می‌گوید: «وقتی سخت کار می‌کنی و نگران مردمت هستی، شغلت به نظر به درد نخور می‌آید، چون اینجا فقط آدم‌ها پست ترفیع می‌گیرند.»

آب روی آتش! تو در یک کشور دموکراتیک زندگی می‌کنی وقتی که کار سختت دیگر مال تو نیست؛ حال کن :)

  • Osfur

این روزها طرح و لایحه می‌نویسم، مجلس تصویب می‌کند و بعدش خودم مشورت می‌دهم به افراد دیگری که ایراد دارد و مانع قانون شدنش می‌شوم.

راستی مصاحبه دکتری را قبول شدم؛ پایان‌نامه را باید تا شهریور بدهم تا مهر برای نوزدهمین سال پیاپی سر کلاس بروم.

  • Osfur

ساعت 3 که بیدار شدم دیگر خوابم نبرد. نماز را خواندم و نشستم پای کلمات السدیده، نوشته مرحوم مومن،‌ با بی‌حوصلگی و کسلی. چای خوردم و گرسنه‌تر شدم و وقت گذراندم تا 6 شود و بیایم اینجا بنشینم پشت میزم به انتظار. با کت و شلوار. منتظر مصاحبه دکتری. زمستان گرشاسبی را گوش بدهم، ارده و سه‌شیره بخورم و از خنکی اتاق لذت ببرم. به جلسات مشاوره فکر کردم و اینکه بهتر بود زودتر شروعش می‌کردم. روز کسل‌کننده و عجیبی است، امیداورم خوابم نگیرد.

  • Osfur

سعدی این منزل ویران چه کنی؟ جای تو نیست

رخت بربند که منزلگه احرار آنجاست

  • Osfur