عصفور

عصفور

به هرحال فکر می کنم فارغ از علاقه، هر انسانی به نوشتن و جایی برای نوشتن نیاز داشته باشد.
اینجا، برای من همان است.

*عصفور گنجشک است، همین قدر فراوان، همینقدر مفت، اما آیا همیشه هرچیز فراوانی بی‌ارزش است؟

آخرین مطالب

هیولای جامعه

يكشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۷، ۰۶:۵۱ ب.ظ

علوم اجتماعی غم است روی غم، غمی عمیق برای کسی که چشمش انگار تازه دارد باز می شود روی جریاناتی قوی که همه را دارد با خود می برد، انگار رودی خروشان و پرآب که همه جز عده ای در آن غرقند و نهایتش آیشاری است که همه را خواهد بلعید.

علوم اجتماعی دیدن این وضع است و ملامتی نیست بر کسی که وحشت می کند از روبرو شدن با آن. استاد می گفت این تازه اول ماجراست چون ممکن است بتوانی خودت را به هزار دردسر نجات بدهی ولی وحشت اصلی آن جاست که نزدیک ترین هایت را غرق در این رود خروشان ببینی و هیچ کاری از دستت برنیاد.

مادری که شام شب ندارد ولی برای بچه اش لباس گران می خرد تا آبرویش حفظ شود، پدری که وام های سنگین می گیرد تا ماشین نویی بخرد تا مبادا دیگران او و خانواده اش را بابت ماشین قدیمی شان مضحکه کنند، دختری که لباس و جواهرات گران قیمت قرض می کند تا در عروسی تحسین شود و پسری که علوم انسانی دوست دارد اما برای آنکه فردا دیگران به او احترام بگذارند ،بتواند شغلی داشته باشد و خانواده اش را هم راضی کند رشته ای فنی می خواند.... همه به یک اندازه چندش آورند وقتی بدانی منشا کجاست و مسیر چیست اما وقتی این مادر، مادر تو باشد، آن پدر پدر تو و آن دختر همسرت و شاید آن پسر، پسر نوجوان تو... چه بلایی سر آدم می آید؟

با حسرت و غصه فکر می کنی گیر کرده ای بین این جریان و دست و پا می زنی و از خودت می پرسی این غصه را باید کجا برد؟ چه کسی می فهمد؟ گیرم که خودم را بیرون کشیدم، آن وقت تنها یک موجود منزوی هستم کنار این رود که همه را دارد می برد و غصه می خورم برای مادر، پدر، برادر و همسری که به چشم یک دیوانه ی احمق به من لبخند می زنند و گاه از سر دلسوزی نصیحت می کنند که... 

و جامعه موجود وحشتناکی است! و من از شناختنش سخت دلگیر و هراسانم...


[از علائم اولیه این است که از علائقت متنفر می شوی، منزوی می شوی و مدام ناراضی و از سر ضعف شب ها قبل خواب، یا گاهی بین خواب درون خودت فریاد می زنی، کجاست آن نجات؟]


  • ۹۷/۱۰/۱۶
  • Osfur

نظرات  (۳)

  • سراسر گنگ
  • خودم را بیرون کشیدم، آن وقت تنها یک موجود منزوی هستم کنار این رود که همه را دارد می برد و غصه می خورم برای مادر، پدر، برادر و همسری که به چشم یک دیوانه ی احمق به من لبخند می زنند و گاه از سر دلسوزی نصیحت می کنند که... 
    پاسخ:
    ولی این نجات نیست
  • سراسر گنگ
  • بله درسته . شاید صرفا مسکنی موقت باشه .
    پاسخ:
    مسکن؟! درد عمیق تریه!
    و اگر ولایت بین مومنین جدی گرفته میشد راه نجات بسیار بسیار هموارتر بود...
    پاسخ:
    سخنتون گنگه و یا اقلا من نمیتونم ترتباطش رو با این بحث بفهمم
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">