عصفور

عصفور

به هرحال فکر می کنم فارغ از علاقه، هر انسانی به نوشتن و جایی برای نوشتن نیاز داشته باشد.
اینجا، برای من همان است.

*عصفور گنجشک است، همین قدر فراوان، همینقدر مفت، اما آیا همیشه هرچیز فراوانی بی‌ارزش است؟

۸ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

حالی که بعضی آهنگ ها در ما ایجاد کردند، هیچ وقت، هیچ چیز دیگری نمی‌تواند ایجاد کند. اینها موسیقی متن‌های زندگی بدون کات ما هستند و فیلمِ بدون موسیقی متن هرچقدر هم عالی، دیده‌اید که چقدر خالی است؟
همین‌قدر خالی می‌شویم بدون این ملودی‌ها، بدون زمزمه، بدون سوزشی که در سینه‌مان با اوج صدای خواننده حس می کنیم. خالی می‌شویم و خشک عین اخبار دو ظهر.
  
«دوست دارم تماشاگران در ابتدا یک فیلم را همراه با موسیقی ببینند. برای بار دوم آن را بدون حضور موسیقی تماشا کنند. پس از آن و در سومین بار دوباره آن فیلم را به همراه موسیقی نظاره کنند. در آن هنگام فکر می‌کنم آن‌ها به تصور واضحی دست خواهند یافت که موسیقی برای فیلم چه می‌کند».
— آرون کوپلند


[مین قلک از عزیز مرقة این روزها موسیقی متن زندگی روی دور تندم شده است؛


  • Osfur
دنبال درمان رفتن همیشه هم خوب نیست، اصلا این باور که هر چیزی را باید درمان کرد واقعا احمقانه است! هر چیزی که به نظر ما مشکل (problem) است قرار نیست حتما درمان پذیر هم باشد.
فکر کن! زردآلویی که از زردی اش افسردگی گرفته، کجا باید دنبال درمان بگردد؟
اصلا دنبال درمان رفتن گاهی خودش درد مضاعف است، رنج جستن و نیافتن، رنج تقلاهای بیهوده و از آن طرف حسرت غافل شدن از چیزهایی که شاید درمان پذیر بودند؛ و از همه بدتر، امیدهای بیهوده ای که می بندیم.
گمانم بهتر باشد قبل از جستجو برای درمان، درد را کمی بهتر بشناسیم، خودمان را کمی بیشتر.
از خودمان بپرسیم، آیا این تنهایی ها همان زردی زردآلو نیست؟ این دلتنگی ها چطور؟
اینطور شاید راحت تر بپذیریم که گاهی ناگزیر از سازشیم، در خلقت خدا تبدیلی نیست1 و اگر هم بنا به تبدیل است این ماییم که باید مبدل شویم.
و البته که باز هم، اینطور، چیزی حل نخواهد شد!


1.روم-30
  • Osfur

چقدر راحت می‌خوابید شما، قیافه‌تان وقتی خوابید نشان مید‌هد دارید رویاهای صاف و سبک می‌بینید، چقدر آرام می‌خوابید شما. لذت می‌برید لابد، نه؟ 

حتما سرتان به بالش نرسیده خوابتان می‌برد، یا تهش کمی خیال شیرین توی سرتان می‌آید و بعد چشمهاتان آرام سنگین می‌شود، بعد هم غوطه می‌خورید! آخ که چه لذیذ است!

موقع بیدار شدن چطور؟ حتما سرحالید! خوشحال و آماده برای کار! طلوع را هم می‌بینید حتما، یا اقلا صبح های با نشاط را تجربه می‌کنید. لذت بخش است، نه؟

اما خب میدانستید این چیزها که دارید را همه ندارند؟ می‌دانید بعضی هستند که ساعت ها تلاش می‌کنند بخوابند ولی باز عین کسی که جان می‌کند هی به خود می‌پیچند؟ می‌دانید رویاهاشان عین سرب سنگین است و قیافه شان موقع خواب مثل مرده ها سرد و عصبانی؟ 

خب طبیعی است، شرح صدر را آنکه سینه تنگ دارد می‌فهمد و غربت را دور افتاده از وطن. این حال را هم شما که اینقدر راحت می‌خوابید عجیب نیست که ندانید. عجیب این است که دلتنگیِ... راستی چقدر راحت می‌خوابید شما، می‌دانستید؟

  • Osfur

"کلید مسئله همین بود. وقتی از کسی انتظار داشته باشیم، سعی می کند برآورده اش کند."


[برشی از داستان «تکامل الیور» اثر جان آپدایک، از مجموعه داستان کوتاه خریدن لنین، ترجمه و انتخاب امیرمهدی حقیقت.]

  • Osfur
 

اسفند نود و پنج بود.

پرسید: تو کدومِشی؟
گفتم: همون که سرِکاره.
گفت: کوچه های شهر پره نامرده.
و من هنوز فکر می کنم، به این که از آن موقع تا حالا چقدر اهل کوچه های این شهر شده ام.
 
 
[هربار این حرفش به یادم آمد از خودم پرسیدم، واقعا اشتباه شنیده بود یا به عمد ولگرد را نامرد می گفت؟ و بعد فکر می کنم به اینکه...]
 
  • Osfur
اینکه چگونه یک هنرمند تبدیل به اسطوره می شود، واقعا فرآیند پیچیده ای است. ولی من گمان می کنم این فرآیند اگر چه ممکن است تا یک جایی منطقی و معقول باشد و بر اساس قوت آثار او ولی از یک جایی به بعد صرفا یک جو روانی غیر معقول است که عین یک ابر سربی روی سر هر کس که اسم آن هنرمند را می شنود می نشیند و مثلا وقتی شنیدی استنلی کوبریک توی سرت استنلی کوبریک ده دوازده بار با طمطراق تکرار می شود که استنلی کوبریک!!!
اما آیا این باعث می شود که به مرور سلیقه ی ما هم جهت پیدا کند؟ مثلا ممکن است برای کسی که اصلا شعر قدما را دوست نداشته باشد حافظ به خاطر اسمش تبدیل به شخصی دوست داشتنی بشود؟ البته درباره اینکه سلیقه چیست و از کجا ناشی میشود میتوان کلی حرف زد ولی علی الحساب به نظرم چنین نیست که این جو بتوان یک لذت واقعی برای ما ایجاد کند! من فکر می کنم برای ما خیلی راحت پیش می آید که از آثار افراد بزرگ لذت نبریم، مثلا جنگ و صلح بخوانیم و احساس انزجار کنیم یا بتهوون گوش کنیم و سردرد بگیریم و این خیلی هم طبیعی است. ولی به نظرم آن چیز غیرمعقول که از یک جایی به بعد مانع سقوط اینطور افراد می شود و اسطوره بودن یک سری هنرمند را تضمین می کند صرفا احترام مخلوط با ترس از تمسخر سایرین است که حالا با گسترش ارتباطات و فضاهای مجازی فشار بیشتری را بر مخاطب امروز، چه عام و چه خاص تحمیل می کند. وگرنه چطور می شود همه حافظ را دوست داشته باشند؟
به هر حال من فکر می کنم شاید بد نباشد گاهی به جای تمجید از سر ترس و هماهنگی با جماعت کمی تامل کنیم! آیا من از حافظ لذت می برم؟ آیا غلاف تمام فلزی کوبریک واقعا یک شاهکار است؟ و خیلی سوال های دیگر که میشود پرسید! اینطور شاید هم بتوانیم بیشتر لذت ببریم و هم فضایی ایجاد کنم تا مگر ما هم اسطوره های زمان خودمان را داشته باشیم.



[بعد از دیدن غلاف تمام فلری کوبریک طی همین چند روز پیش فکر کردم واقعا چرا باید خودم رو مجبور کنم که از کوبریک لذت ببرم؟]
  • Osfur

شعر

می‌تواند چیزی باشد

که هرگز وجود نداشته

مثل وقتی که می‌نویسیم "..."


[اون سه نقطه میتونه برای هرکسی چیزی باشه، چیزی که شاید هرگز وجود نداشته، ولی چیزیه که میتونه به جرات یه شعر باشه. اون برای شما چی میتونه باشه؟]

  • Osfur
«اگر بعد از ضمان، مضمون له به مضمون عنه مدیون شود موجب فراغ ذمه نخواهد شد.»
بنابراین ماده، اگر مضمون له بعد از ضمان قانون مدنی که موجب انتقال دین به ضامن است به مضمون عنه بدهکار شود با دین ضامن تهاتر حاصل نخواهد شد؛ زیرا بعد از ضمان، مضمون عنه دینی به مضمون له ندارد و دین ضامن هم نمی تواند با دین مضمون له به مضمون عنه قابل تهاتر باشد.

+و خب مشهوره که یکی از اصول نگارش قانون و شاید از اساسی تریناش اینه که همه بفهمنش:/
++الآن ماده رو متوجه شدید یا بازم توضیح بدم؟
+++از قواعد عمومی قراردادهای دکتر صفایی
  • Osfur