عصفور

عصفور

به هرحال فکر می کنم فارغ از علاقه، هر انسانی به نوشتن و جایی برای نوشتن نیاز داشته باشد.
اینجا، برای من همان است.

*عصفور گنجشک است، همین قدر فراوان، همینقدر مفت، اما آیا همیشه هرچیز فراوانی بی‌ارزش است؟

آخرین مطالب

تو خیلی دوری

پنجشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۰۹ ب.ظ

-الان دقیقا کجا داریم میریم؟

-مگه قراره جایی بریم؟

-شاید همین قدم زدنه جایی باشه که قرار بوده بریم.

-شاید.

-میشه نشستن تو یه کافه جایی باشه که قراره بریم؟

-همین خوبه؟ یا بریم تو پاساژ؟ اونجا هم یه کافه دنج هست. البته بیشتر پاتوق دختر پسرای جوونه.

-فرقی نداره.

-پس بریم همین جا.



(پس زمینه؛ گذشتن و رفتن پیوسنه از گروه بمرانی+سر و صدای ممتد و یکنواخت گفتگوها+کافه ای خوش ترکیب که حال وصفش را ندارم.)


جایی برای نشستن نیست جز چهار صندلی که پشت به شلوغی کافه رو به پیاده رو پر رفت و آمد گذاشته اند. انگار مخصوص جامعه گریزهاست یا انسانهای تنهایی که خودشان را بعد از یک پیاده روی طولانی به صرف یک اسپرسو دعوت می کنند.

بی صحبت می نشینیم پشت به تمام مردم ساکن، رو به تمام مردم در رفتار.

-جایی بهتر از این نبود؟

-برای تو که فرقی نداشت. اما اگه می خوای پاشیم بریم.

-نه دیگه. چه آهنگش خوبه.

-آره. دوسش داشتم.

+بفرمایید.

-خب چی بخوریم؟

-اسپرسو.

-دو تا اسپرسو.

چه پیشنهاد خوبی، فکر می کنم تلخی قهوه نیاز است تا شیرینی های کوچکی که عادت شده اند را بهتر بچشیم. دارم فکر می کنم چه خوب میشد جای چای ساز یک قهوه شاز برقی داشتیم توی اتاق.

نمی گذارد فکر کنم. می خندد و می گوید. چه موهات کم پشت شده.زورکی می خندم که کچلِ مرا میتوانی تصور کنی؟ می گوید همانطور که از بچگی می توانستم ریشو بودنت را تصور کنم. و تنم مور مور می شود. چرا اینقدر عجیبی؟ باید دستش بگیرم وگرنه دستم می گیرد.

-نظریاتت رو داشتی می گفتی.

- آهان. آره. دیگه چیزی جذبم نمی کنه. می دونی؟ همه چی از سر نیازه. راستی می دونی عشق چیه؟ عشق نهابت و عریان ترین نیازه. انسان از نیاز بدش میاد پس میخواد بپوشونش. گریمش می کنه. عشق سنگین ترین گریمه برای عریان ترین و به تبعش زشت ترین نیاز.

-شاید داری درست میگی.

-تو همیشه خنگ بودی.

-تو نظریه پردازیتو کن.

-برای تو نظریه پردازی نکنم برای کی نظریه پردازی کنم؟

و می زند زیر خنده طوری که چشم هاش میشود دو تا خط. گونه هاش پرچین و دماغش درشت تر.

خانومی که نمی شود گفت گارسون است سینی قهوه ها را می آورد. چاق است و لباس صورتی رنگ و رو رفته ای به تن دارد. یک جورهایی انگار لباس قرمزیست که موقع شستن رنگ داده و اینطور شده. می گوید چه بامزست و من لبخند می زنم که اگر رعابت نمیکنی مراعات کن.

دو فنجان قهوه، دو استکان آب خنک، یک ظرف شیشه ای که شبیه به ظرف های نامه است که توی فیلم ها به آب می اندازند با دری از چوب پنبه که نیمه پر است از شکر قهوه ای. می خندد که حالا باید این آب را قاطیش کنیم؟ و اینکه چقدر گران شد!

شکر می ریزم. کم. او هم بعد از من، اما زیاد. می گوید جا دارد این شیشه شکر را به غنیمت بردارم عوض گران فروشیشان و تا جایی که می تواند شکر میریزد.


+آقا ببخشید. میشه ازتون چندتا عکس بگیرم؟

-بفرمایید، موردی نداره.

نا خودآگاه جواب داده ام و رو می کنم سمتش و شانه بالا می دهم.

می زند زیر خنده. 

-چرا گفتی موردی نداره؟

-خب چی بگم؟ بهو پرسید. حالا هم کمی جدی باش عکسشو بگیره.

و با هم می زنیم زیر خنده.

-ببین چطور سوژه شدیم!

-خب حالا تو هم.

و سعی می کنیم چند دقیقه آدم وار با قهوه هامان ور برویم و مدام لبخند مصنوعی بزنیم و هی به هم چشم و ابرو برویم که فقط چند دقیقه.

طول می کشد. قهوه را از بی حوصلگی مزمزه می کنم طوری که چیزی از مزه اش نمی فهمم. بالاخره دختر جوان با دوربین سیاه و گنده اش که معلوم است به گردنش سنگینی می کند جلو می آید، انگار کارش تمام شده. تشکر می کند و چند میز آنطرف تر روی یک میز تنها می نشیند. 

سرش را می آورد کنار گوشم که؛ 

-برم شمارمو بدم عکسا را برامون تلگرام کنه؟ 

و عقب می رود و با چاشنی یک چشمک بچگانه تمام قهوه اش را سر می کشد.

-لازم نکرده. اولندش تو که تلگرام نداری، دومندش مفسده داره اخوی.

-خب شماره تو رو میدم. اونوقت دیگه مفسده هم نداره.

و جوری می خندد که حس می کنم همه کافه نگاهمان می کنند. اما مهم نیست. من نمی توام جلوی خندیدن را بگیرم.

تلخی اسپرسو گلوم را میزند.

فکر می کنم بهتر است از نظریاتش باز بپرسم. باید دستش بگیرم و گرنه...



+هنوز نمیدونم چطور یهو سر از وسط جنگل های مازندران دراوردم. سکوتِ جنگل لازم بودم. و سرما لازم. و برف...

++با حسرت می گفت: مگه من و تو چندتا عکس دو نفره داریم که چندتاش بخواد تو سیستم اون دختره ی جلف باشه. نباید میزاشتی عکس بگیره. یا حالا که گذاشتی باید عکسا رو حداقل ازش می گرفتی. لااقل میزاشتی آدرس پیج اینساشو ازش بگیرم. بیا برگردیم... و من هم کشان کشان میبرمش سمت مترو.

+++"چرا نمیرسی" مهدی یراحی رو کم ریپیت کن! به تو چه؟

++++معنی اجتناب...

  • ۹۶/۰۷/۲۷
  • Osfur

نظرات  (۱)

دلم تنگه محمد

پاسخ:
دل منم تنگ شد بعد مدت ها!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">