عصفور

عصفور

به هرحال فکر می کنم فارغ از علاقه، هر انسانی به نوشتن و جایی برای نوشتن نیاز داشته باشد.
اینجا، برای من همان است.

*عصفور گنجشک است، همین قدر فراوان، همینقدر مفت، اما آیا همیشه هرچیز فراوانی بی‌ارزش است؟

آخرین مطالب

همه در گروه مرگیم رفیق

شنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۷، ۰۹:۱۴ ب.ظ
کره شمالی سال 2010 برای من یک تیم فوق العاده بود، از همان ها که همیشه دوست داشتم. تیم هایی ضعیف که تلاش می کنند کارهای بزرگ کنند، کمی هم موفق می شوند حتی، مثل ایران 2014 خودمان. یادم هست بعد از بازی اول، قبل از خواب خیال می کردم کره شمالی را که می رود و پرتغال را مساوی می کند، ساحل عاج را هم که میزند، بعد خدا را چه دیدی یکهو دیدید صعود هم کرد! فکر می کردم و لبخند می زدم. تیمی که برزیل به سختی دو بر یک برده بودش، می توانست این کار را انجام دهد.
البته اگر یادتان باشد، یا اگر بعدا مثل من از دوستان فوتبالیتان شنیده باشید حتما از این حرفها تعجب می کنید. چون کره شمالی 2010 با فضاحت و به عنوان یکی از بدترین تیم های آسیایی ادوار جام جهانی آفریقای جنوبی را ترک کرد. اما من حتی بعد از اینکه فهمیدم در بازی دوم مقابل پرتغال با هفت گل تحقیر شدند و ساحل عاج هم با سه گل حسابی به حسابشان رسید باز هم کره شمالی2010 در ذهنم تیم فوق العاده ای ماند. 
یادم هست آن شب را که بابا می خواست بخوابد، که فردا دانشگاه داشت و صبح علی الطلوع باید می رفت تا برسد به امتحان، هرچند معمولا شبها خواب درست و حسابی نداشت. توی هال خواب و بیدار دراز کشیده بود و من روی سینه اش بازی را میدیدم. یک هفته ای بود که تقریبا با هم تنها بودیم. یادم هست، کره دفاع می کرد، خوب هم دفاع می کرد ولی اواسط نیمه دوم یک گل خورد، گل دوم را هم بیست دقیقه بعد. غمگین به صفحه نگاه می کردم، کره داشت خوب دفاع می کرد ولی گل می خورد. حمله که هیچ، اصلا نمی توانست حمله بکند. اما یکهو، نمی دانم چطور، گللللللل! بازی دو یک شد! چه هیجانی داشت، کره بعد از آن داشت حمله میکرد، بابا هم بیدار شده بود و گاهی می خندید، گاهی متفکرانه سکوت می کرد و گاهی پرحرفی من را تحمل می کرد. نهایتا بازی همان دو بر یک تمام شد. ولی کره برای من تبدیل به یک تیم فوق العاده شده بود که می توانست از پرتغال مساوی بگیرد و ساحل عاج را، ببرد! همینطور روی بالشم خیال می کردم و صدای نفس های آرام و عمیق بابا را می شنیدم. بوی خاصی هم داشت. بوی تن یک کشاورز را بعد از دوش گرفتن می داد، ملایم و تند. آن موقع فقط داشتم خیال می کردم، اما مطمئنم اگر نگاهش می کردم، اولین چیزی که توجهم را جلب می کرد چین های روی پیشانی اش بود و موهای مرتبش که به پشت شانه می کرد. دوست داشت منم موهایم را به پشت شانه کنم، اما برای موهای پرپشت و خشک من نه ممکن بود و نه میشد. همانطور دوست داشت من دکتر بشوم و منظورش از دکتر پزشک بود، چیزی که نه ممکن بود و نه شد. و من داشتم خیال می کردم، بازی به احتمال زیاد می تواند مساوی شود! اصلا چرا مساوی؟ چرا با یک گل در دقایق آخر بازی را نبرد؟ چه کسی می داند، شاید ساحل عاج و کره شمالی از گروه مرگ صعود کنند. گروه مرگ!
یادم نمی آید صبح کی بیدار شدم، اما رفته بود. عصر همه مهربان تر از هر وقت دیگری بودند. فرداش جمعه بود. دو روز بود ندیده بودمش. منتظر بازی پرتغال و کره بودم، زنگش می زدم و جواب نمی داد. می گفتند رفته روستا، ننه مریض شده و آنجاست. من هم می گفتم باشد. و منتظرش بودم تا باز باهم بازی ها را ببینیم، می دانستم او هم تیم های ضعیفی را که می خواهند کارهای بزرگ انجام دهند دوست دارد.
اما خب نهایتا می دانید که، همه چیز خیلی معمولی طی شد، توی گروه مرگ ضعیف ها حذف شدند و بزرگها رفتند تا کارشان را ادامه دهند، بعدا شنیدم که کره تنها یک نیمه مقابل پرتغال دوام آورد و در نیمه اول تنها روی یک اشتباه یک گل خورد، اما نیمه دوم در دو بازه هفت دقیقه ای، در هر کدام سه گل خورد تا نشان بدهد گروه مرگ انگار همیشه گروه مرگ است! ولی من برایم کره شمالی باز هم یک تیم فوق العاده ماند، هر چند گروه مرگ واقعا بی رحم است، و خب کاریش هم نمی شود کرد.
از آن روز 2922 روز می گذرد و من باز دیشب خیال می کردم که ایران می تواند حتی اگر از اسپانیا باخت یک مساوی از پرتغال بگیرد و خدا را چه دیدی شاید هم صعود کردیم! و ذهنم ناخودآگاه فلش بک می زد به آن شب بازی کره و برزیل.
و خب حالا وقتی با چاشنی خیال مقایسه می کنم، فکر می کنم به اینکه اگر بابا همان روز بیست و ششم بر می گشت حتما ایران اینروزها را دوست داشت، مثل کره شمالی آنروزها. و شاید او هم خیال می کرد که نهایت گروه مرگ می تواند همیشه آنهمه بی رحمانه نباشد.



+امروز26 خرداد97، هشت سال می گذرد از شب 26 خرداد89. همان شبی که کره شمالی را حسابی دوست داشتم. و همان شبی که بابا می گفت، این چشم بادومی ها حقشان بود جای ما بالا بروند.
++ برای رفع ابهام؛ در یک حادثه ی رانندگی اتفاق افتاد، همان روز بعد از بازی کره و برزیل. و من تنها تصاویر گنگی دارم که مدام بازسازیشان می کنم.
+++تیتر از میلاد عرفانپور است:
ما پاییزیم و برگ برگیم رفیق
ما قاصدکی زیر تگرگیم رفیق
تنها تنها مسافریم از دنیا
یعنی همه در گروه مرگیم رفیق
  • ۹۷/۰۳/۲۶
  • Osfur

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">