عصفور

عصفور

به هرحال فکر می کنم فارغ از علاقه، هر انسانی به نوشتن و جایی برای نوشتن نیاز داشته باشد.
اینجا، برای من همان است.

*عصفور گنجشک است، همین قدر فراوان، همینقدر مفت، اما آیا همیشه هرچیز فراوانی بی‌ارزش است؟

آخرین مطالب

سکر خواب و بیداری

چهارشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۶، ۰۱:۲۵ ق.ظ

گرمای همه بدنم بین شانه هام جمع می شود، مثل ته مانده ذرات آب جامانده روی دهنه‌ی شیر بسته به هم می رسد، بزرگ می شوند و قطره قطره از انحنای کمرم سر میخورند پایین. 

«نباید بخوابم، بیدار هم نباید بمانم.»

قطره‌ی دیگری پایین می چکد. نوک انگشتهام را از پایین پتو بیرون می دهم. خنک است.

«نباید بخوابم، نباید هوشیار هم بشوم.»

حس میکنم مسیر حرکت قطره های گرما خنک تر از هر جای اتاق است، تصورش میکنم که جاده ای است برفی بین کویری داغ، و سعی میکنم در کناره اش پیش بروم. یک پایم بین برف ها، یک پایم روی شن های داغ. 

«نباید بخوابم، بیدار هم نباید باشم.»

پایم یک لحظه بی مورد پیچ میخورد و بین شنها می افتم، فکر می کنم این حالت را چه بگویم؟ اگر خواستم بعدا صدایش کنم و به یادش بیاورم از چه صامت و مصورت هایی استفاده کنم؟

از روی شن ها بلند می شوم و خودم را می تکانم و می اندازم بین برف ها، ذره های قهوه و ریز شن از پیرهنم روی برف ها می ریزد و آنها را می سوزانند. 

دلم برای شنهای بیچاره می سوزد.

یاد نظریات اشاعره و معتزله می افتم؛ بین کفر و ایمان حالتی است به نام فسق. فکر می کنم درستش هم همین است، اما سریع میرسم روی مسئله اول، حالا این را چه بنامم؟ 

«نباید بیدار شوم!»

آرام راه را باز پی می گیرم.

قطره ای درشت اینبار از شانه راستم سر میخورد و جاده برفی قدیمی را پیش پایم می برد. نگاهش می کنم.

«نباید بخوابم.»

خوداگاه زیر لب می پرسم؛

«این حالت را تا کی می شود نگه داشت؟»


+اندر منگی ژلوفن.

  • ۹۶/۰۹/۰۱
  • Osfur

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">