کوره
چهارشنبه, ۸ آذر ۱۳۹۶، ۰۸:۱۸ ق.ظ
صورتم را در سایه میگذارم و تنم زیر آفتاب لحظه به لحظه گرمتر میشود
مسجد دانشگاه این ساعت از روز شبیه به آثار تاریخی است، وهم آلود و ساکت. گویی نفس نفس تمام کسانی که روزی اینجا برای لحظهای حتی قدم گذاشتهاند بین دیوارهای منقوش اسلیمی محبوس شده که هوا از کهنگی بازدمشان اینطور گرفته است. آفتاب از پنجرههای بزرگ گنبدی شکل مثل هر صبح آفتابی دیگر روی فرش های سجادهای سبز پهن شده و وسوسه خوابیدن در گرمای دلچسبش قابل مقاوت نیست.
تنم از گرمای ضعیف آفتابی پاییزی گرم گرم شده. چشمهام سنگین. با خودم میگویم: جهان صامت نیست، ولی کاش بود...برای لحظهای، برای مدتی...
و به آواز صبحگاهی پرنده ها گوش میدهم.
از گرمای تنم لبخند میزنم؛ خودم را انگار به کوره انداختهام...
- ۹۶/۰۹/۰۸