دیشب با چشم درد ناشی از ساعتها چشم دوختن به صفحه نمایش به خانه رفتم، حدود 10 و نیم. در تنهایی سالاد روسی خوردم و چشمهام را بستم ولی اتفاقات بد این روزها از ذهنم بیرون نمیرفت و تمام وجودم را پر از نفرت میکرد. باید مشغول چیزی میشدم، کمی توییتر را بالا پایین کردم؛ پادام، غلامرضا، شهبازی... سرم داشت میترکید و چشمهام داشت از کاسه در میامد. بلند شدم و کمی از سید قطب خواندم، حالم بهتر شد.
صبح، البته نزدیک به ظهر، که از خواب بیدار شدم همان حال بد دیشب ادامه داشت. لباسم را تن کردم و راه افتادم سمت جایی که هر روز میروم. بین راه خواستم چیزی گوش کنم. ساوند کلود باز کردم و در قسمت پیشنهادها اولین آهنگ را باز کردم. طاطی طاطی رامی عصام بود؛ همان که میگوید: «خم کن! سرت را خم کن! تو در یک کشور دموکراتیک زندگی میکنی!» همان که میگوید: «وقتی سخت کار میکنی و نگران مردمت هستی، شغلت به نظر به درد نخور میآید، چون اینجا فقط آدمها پست ترفیع میگیرند.»
آب روی آتش! تو در یک کشور دموکراتیک زندگی میکنی وقتی که کار سختت دیگر مال تو نیست؛ حال کن :)