اگرچه از هفت سال پیش در اولین وبلاگم تا به حالا مستمرا نوشته ام، ولی هیچ وقت با مختصاتی که از یک وبلاگ نویس در ذهنم است وبلاگ نویس نبوده ام و گمان نکنم هیچ وقت هم بشوم. برای همین هم طی این مدت وبلاگ های متعددی داشته ام که هرکدام پس از مدتی به دلیلی حذف شده اند، اما تمام تلاشم را کرده ام که از پس وسوسه حذف این یکی بر بیایم حتی اگر دیگر چیزی ننویسم. البته هیچ کس فردای مرا پیش بینی نمیکند!
و دیگر اینکه؛ محمدم. مدتی است دانشجویی علوم انسانی شهربند تهرانم کرده وگرنه اهل یک شهر کوچک بودم از مناطق کوهستانی و سردسیر غرب. جستجوگرم و گاه می یابم و از چیزهای معدودی لذت می برم _اولیش همین یافتن_، پس اگر بخواهم علائقم را لیست کنم چیز زیادی نمی شود ولی سعی می کنم به مرور طولانی ترش کنم؛
داستان، خواندن و گه گاه گفتن.
نوشتن، هنوز به ندرت ولی موثر.
فیلم، لطفا اکشن نباشد.
علوم اجتماعی، دیدن، خواندن، بحث کردن! حوزه تخصصی:)
علوم اسلامی، آموختن، آموختن، آموختن.
تنهایی به جایی نزدیک رفتن.
تنهایی روی یک صندلی خلوت نشستن و نوشیدنی خوردن.
خوابیدن های کوتاه.
موهایم را بین دست های مادر سر دادن.
عطر.
مصاحبت کوتاه با کسی که بفهمد چه می گویم و شوق حرف زدن داشته باشد.
صحبت با کسی که دوستش دارم، کسی که دوستم دارد.
کوهنوردی، با کسانی که دیر خسته می شوند و هم صحبتند.
شنا، خصوصا زیر آبشار ها!
خبر نوشتن.
تمام کردن یک گزارش مفصل.
و
...
[اینکه می نویسم یعنی به خوانده شدن هم فکر می کنم. حرفی داشتید مضایقه نکنید.]