ساعت 3 که بیدار شدم دیگر خوابم نبرد. نماز را خواندم و نشستم پای کلمات السدیده، نوشته مرحوم مومن، با بیحوصلگی و کسلی. چای خوردم و گرسنهتر شدم و وقت گذراندم تا 6 شود و بیایم اینجا بنشینم پشت میزم به انتظار. با کت و شلوار. منتظر مصاحبه دکتری. زمستان گرشاسبی را گوش بدهم، ارده و سهشیره بخورم و از خنکی اتاق لذت ببرم. به جلسات مشاوره فکر کردم و اینکه بهتر بود زودتر شروعش میکردم. روز کسلکننده و عجیبی است، امیداورم خوابم نگیرد.
- ۱ نظر
- ۲۱ خرداد ۰۲ ، ۰۶:۵۵