خواب و بیداری
و مثال آن چنان باشد که شخصی در خواب می بیند که به شهری غریب افتاد و در آن جا هیچ آشنایی ندارد، نه کس او را می شناسد و نه او کس را. سرگردان می گردد. این مرد پشیمان می شود و غصه و حسرت می خورد که من چرا به این شهر آمدم که آشنایی و دوستی ندارم. و دست بر دست می زند و لب می خاید. چون بیدار شود نه شهر بیند و نه مردم. معلومش گردد آن غصه و تاسف و حسرت خوردن بی فایده بود. پشیمان گردد از آن حالت و آن را ضایع داند. باز باری دیگر چون در خواب رود خویشتن را اتفاقا در چنان شهری بیند و غم و غصه و حسرت خوردن آغاز کند و پشیمان شود از آمدن در چنان شهر، و هیچ نیندیشد و یادش نیاید که من در بیداری از آن غم خوردن پشیمان شده بودم و می دانستم که آن ضایع بود و خواب بود و بی فایده.
فیه ما فیه/ مولانا جلال الدین محمد بلخی
[فکر می کنم قرار نیست آن تجربه که باید، چیزی باشد شبیه اینکه شب در خواب ببینم آن را و یا الهامی شود مرا، که ظرف مرا گنجایش دریا نیست ولی در حال ظرفی هست. و وقتی ظرف باشد محال است که لبالبش نکنند. اما هربار به طریقی، گاه به کلام حضرت رومی، گاه به کلام دوستی از پس تلفن. چشمم می بیند آیا؟]
[و من خوابم نمی برد حالا]
- ۹۷/۱۰/۲۰