عصفور

عصفور

به هرحال فکر می کنم فارغ از علاقه، هر انسانی به نوشتن و جایی برای نوشتن نیاز داشته باشد.
اینجا، برای من همان است.

*عصفور گنجشک است، همین قدر فراوان، همینقدر مفت، اما آیا همیشه هرچیز فراوانی بی‌ارزش است؟

آخرین مطالب

۲۰ و۲۱ خرداد ۹۵

جمعه, ۸ دی ۱۳۹۶، ۰۱:۴۳ ق.ظ

۲۰؛

پنج شنبه و همان داستان و همان کلنجار رفتن های همیشگی! از خودم فرار می‌کنم یا تو؟ این سوال عجیبی است. من تو را از خودم می‌دانم یا بهتر بگویم خودم را از تو می‌دانم! حس می‌کنم من تکه‌ای از روح توام، تکه ای جدا افتاده. تکه‌ای تبعید شده به جسمی دیگر. خب، حالا باید به تو بازگردم یا نه؟ آیا این تکه جدا افتاده ات را می‌پذیری؟ عجب داستانی شده این داستان ما!


۲۱؛

من ادای فرار کردن را در می‌آورم اما تو انگار داری واقعا از من می‌گریزی.شاید شب پیش دعا کرده‌ای که مرا نبینی. که بتوانی آرامش داشته باشی.

چقدر امروز به دیدنت مشتاق بودم. با آنکه شب پیش را هیچ نخوابیده بودم اما صبح با انرژی به آزمون رفتم. نبودی.صبح را نبودی و من به ظهر امید بسته بودم.امیدوار و عصبی، عصبی و نگران. نبودی، ظهر هم نبودی.اما باز هم امیدوار بودم. امیدوار و عصبی تر، عصبی تر و نگران تر. با اینکه از فرط بیخوابی پاهایم سست شده بود و چشمهایم مثل حالا دو دو میزد. آمدم نماز جمعه. آنجا هم نبودی. حتی مسیر مسجد تا میدان را دوبار آمدم و رفتم. نه نبودی. باورم شد که نمی‌خواهی ببینی ام. حالا دیگر امید به دیدنت ندارم اما نه عصبی ام نه نگران. تنها ناامیدم و همین یک احساس به تمام احساسات دیگرم می‌چربد.

یک هفته دیگر باید بگذرد تا باز بتوانم امیدوار باشم.

سه هفته است، سه هفته لعنتی که آن چهره‌ی معصوم گندمی را ندیده‌ام. دلتنگم اما خب دلتنگی ات را بگذار یک جای دور، یک جا که نبینی‌اش. بگذارش لب پنجره و سعی کن بهش هیچ فکر نکنی.

می‌شود؟می‌شود؟ می‌شود به تو فکر نکرد؟

امروز یک لحظه عمیق به تو فکر کردم، تنم مور مور شد و بعد از ته دل بی اختیار آه کشیدم.

نمیدانم چرا!

خب بیا و عاقل باش، بیا و تا اطلاع ثانوی از فکرش...نه نمی‌شود! اصلا نمیخواهم. نمی‌شود. نه! فقط بایکوتش می‌کنم. جایی توی دلم. تا بعد که نمیدانم چگونه خواهد بود.

آخ! امروز سید دم در مسجد گردنم را بوسید. یک لحظه باز عمیق به تو فکر کردم، نمیدانم چرا! فکر می‌کنم که چقدر دلتنگم و هیچ وقت اینقدر دلم تنگ و گرفته نبوده، و کسانی هستند که در نهایت دلتنگی هم هیچ گاه نمی‌توانی آنها را بغل کنی.


+زیر نوشته‌ام؛

خدا کند حالت خوب باشد، ما حال بد را یک کاریش می‌کنیم.

  • ۹۶/۱۰/۰۸
  • Osfur

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">