حیاط خلوت/ مونولوگ
از حالا تا صبح فرصت دارم که فکر کنم آیا نیاز است آخر هفته را برگردم خانه؟ اگر هست وسایلم را کوله کنم و اگر نه بنشینم و تصمیم های دیگرم را بگیرم. ولی میدانم نهایتا نمیروم چون نمیخواهم، چون...پیچیده است دلیلش، اما همین بس که از تنهایی های آخر هفته لذت میبرم، و همین بس که دروغ است لذت بردن از تنهایی های آخر هفته.
دست نگه دار! بیا بازی کنیم. بیا حالا مثل گذشته انتحاری تصمیم بگیریم. سوالها انتحاری میآیند و جواب ها هم بگذار همانطور باشند بی مقدمه و بی اسلوبی خاص.
۱.آخر هفته از چه ناگزیری؟ از درس! پس باید برایش برنامه ای داشته باشم تا کمی بارم برای امتحانها سبک شود./ باشد باشد کجای این انتحاری شد؟ تو که داری فکر میکنی و منفجر هم که نمیشوی!/ اما خب این ناگزیر است/ باشد! اما تکرار نشود دیگر.
۲.چه کتابی غیر درس میخوانی؟ قاف.
۳.فردا ناهار میخوری؟ نه.
۴.شام؟ لابدم/مگر قرار نبود بی اسلوب باشی؟/ باشد، شام را بیرون میخورم./ خب بهتر شد.
۵.مینویسی؟ داغ دلم را تازه میکنی با این سوالت، من صدها بار گفته ام نه و انگار این نه خودش اسلوب شده، میدانی؟ من یا مینویسم یا فکر میکنم چه بنویسم، برای که؟ خودت میدانی! اما بگذریم، آزار دهنده است، هم مخاطب را ملول میکند هم آدم را. اما اینبار گریزی دارم، حیاط خلوتی خواهم ساخت که در آن مونولوگ کنم، بی مخاطب، اینطور ملالت مخاطب که مسری است مرا نیز نمیبلعد./ واقعا اینطور فکر میکنی؟/ میدانی که، کمی بدبینم، کمی رنجور، و بیش از اندازه مشتاق و دلتنگ، فرصت نیست عیبم کنی، بهتر است فعلا تا درمان بیماریم نادیده از من چشم بپوشی!/ باشد، این یکی حسابی بدیع بود خوشم آمد./ خودم هم، غیر از آزمون و خطا در زمان هجران کاری از دستم برنمی آید، این جهدها نباشد از دلتنگی سقط میشوم./میفهمم/ نمیفهمی/ بیخیال، بعدی...
۶. حیاط خلوتت کجاست؟ نمیگویم
۷.خاموش میکنی؟ مایلم/ قطعی بگو/ نه، زیرا گاهی نیازش دارم/ به آنچه نیاز داری چطور؟/ آنرا هم که نیاز ندارم به جان مایلم/ همانرا/ چشم میپوشم/احسنت، احسنت، خوب است!
۸.برنامه های دیگر؟ هر چه باشد رد میکنم، از سخن احتراز میکنم، و از ساکت بودن و دوری نهایت لذت را میبرم/ این هم خوب است.
۹.به کسی زنگ میزنی؟ دو نفر/کی؟/نمیگویم/باشد
۱۰.شبها میخوابی؟اگر ببرد/قاطع بگو/ دست من نیست که قاطع بگویم./ باشد، کلافه ام کردی به کارهات برس/ باشد.
۱۱.میخوابی؟نمیبرد/ من میروم بخوابم/تنهایم نگذار شبها/کدام شب با تو بوده ام که امشب باشم/ امشب استثنا باش/ نمیتوانم/باشد...
+گفت عینکم خورد شد زیر ماشین، دست هاش زخمی و کبود، با بی حوصلگی گفتم چرا، لوس بازی درآورد و نگفت تا باز اصرار کنم، میخواستم سرش داد بکشم میدانی مهم نیست؟ میدانی هیچ مهم نیست؟ اما سکوت کردم و لبخندش زدم. چشمهای سبزش غمگین است. میگفت ابوالفضل تنها برادرش که دو سالش است گفته داداش راه خانه را گم کرده که نمیآید خانه و گفت حتما باید بروم. دلم برایش سوخت، جوابی ندادم، بلند شدم روی تخت نشستم، او همانجا ماند و به خواندن چیزی که میخواند ادامه داد. البته شاید هم غمگین نباشد و این من باشم که غمگین میبینمش. شاید.
++به خلوتی شب های مرکز تحقیقات عادت نکنم خوب است، تا ۱۲ شب، تنها آنجا ماندن خطرناک است.
+++حیاط خلوت، جرقه خوبی بود. چه کسی توی سرم انداخت؟ شاید این هم رزق سوم بود.
- ۹۶/۱۰/۱۴