روز دوم
حاصل اینکه؛
هر چه هستی در برابر دیگران جز مشتی اعتباریات نیست.
با خراشی در صورتت، یا با اخراجت از دانشگاه، یا بیماری ای سخت که ممکن است به جانت بیافتد، یا آبرویی که ممکن است به هزار دلیل بریزد، یا ذهنی که ممکن بود خدا قادرش به فکر کردن نکند و یا با خانوادهای که میتوانست به جبر چیزی جز این باشد و هزار چیز دیگر، میشد ماهیتت در برابر دیگران کاملا عوض شود، از تو منزجر شوند، رهایت کنند و مانند هزار موجود بیهوده دیگر بیهوده بیانگارندت.
اما در این میان گویا تنها یک وجود است که تفاوت ماهیات اعتباری در حب و بغضش به ما تفاوتی ندارد، شاید مشکک باشد ولی در اصل حب چه تردیدی که بینیازیاش یقین مرا کافیست. آنگونه که چوپان دردهاتی در نگاه او یکیست با جوان تحصیل کرده مبادی آداب مدرن.
حال شایسته است به محبتی لرزان دل بستن در برابر محبتی چنین پایدار و زوال ناپذیر؟
- ۹۶/۱۱/۰۸