روز سوم
حاصل اینکه؛
تو هر چند سرشار از انگیزه و توان، هر چند قادر به جابجا کردن هر چه در دنیا. اما در نهایت محدودی به خیلی چیزها و این حرف نه که یاس آور که امیدبخش است. دلت را به چیز بزرگتری گره میزند که مبادا سقوط کند ته درهی احساس گناه و تعلیق. لبخند مینشاند روی لبت در بدترین شرایط. مثلا وقتی ماشینی با سرعت برف و آب میپاشد به سر تا پات و یا وقتی با شوق قصد برگشت کردهای و برف راه را بسته. البته میشود جای لبخند با همه چیز جنگید و چین به ابرو انداخت که باید مقصود من حاصل شود اما میتوان دل را هم خوش کرد به دیدن دانههای برف و درختهای خم شده زیر بار سنگین و گرمایی در سلول سلول وجود خود حس کرد که هیچ برفی نخواهد توانست سردش کند.
و نهایت حرف اینکه ما هر چند محدود در انتخاب اما همیشه گزینه های فوق العادهای داریم، ای دریغ که اغلب انتخابشان نمیکنیم.
+قرار شد روز سوم روز آخر باشد اما چهارم و پنجمی هم انگار هست، و روزهایی شاید پس از آن.
- ۹۶/۱۱/۰۹