عصفور

عصفور

به هرحال فکر می کنم فارغ از علاقه، هر انسانی به نوشتن و جایی برای نوشتن نیاز داشته باشد.
اینجا، برای من همان است.

*عصفور گنجشک است، همین قدر فراوان، همینقدر مفت، اما آیا همیشه هرچیز فراوانی بی‌ارزش است؟

آخرین مطالب

سُرُم

چهارشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۶، ۰۸:۱۵ ب.ظ
تا آنروز اصلا سرم نزده بودم. همیشه سرم چیزی بود برای دیگران، مثل مرگ، مثل بستری شدن طولانی در بیمارستان.
آنروز وقتی با دستهای لرزانش بالای سرم آمد کلی ترسیدم، آخر این پیر لرزان با آن عینک ته استکانی چطور باید رگ مرا پیدا کند؟
در کارش ماهر بود اما گذر ایام دستها و چشم هاش را از کار انداخته بود. سید بشیر می گفت که یکبار بازنشسته شده اما تاب نیاورده و باز برگشته سرکارش بی هیچ مزد و منتی. می گفت پزشک جنگ بوده و خدا می داند چند تا روده را با همین دست های لرزانش که حتما آنروزها خیلی هم قرص و محکم بوده اند جمع کرده، و چند تا ترنکه بسته بالای دست و پاهای قطع شده.
ترنکه را بالای دستم که محکم میکرد با صدای نرم و مهربانش می گفت شل کن جوان، شل کن. و از کنایه حرفش ریسه میرفت.
در کارش ماهر بود اما دستش بدجور می لرزید. دو بار دست چپم و یکبار دست راستم را امتحان کرد. کلی مضطرب بود و مدام زیر لب چیزی زمزمه میکرد و وقت و بی وقت عذرخواهی بود که از لبش می بارید، از شرمندگی دیگر درد سوراخ سوراخ شدن دستم را حس نمی کردم و سعی میکردم به چشمهای مضطربش لبخند بزنم. بار چهارم بود که دست چپم روی خوش نشان داد و سرم چکه چکه شروع کرد چکیدن توی بدنم. خندیدم، او هم.
بعد رفت و پتو آورد و انداخت روی پتویم و گفت حتما لرز می کنی جوان. بعد هم سر صحبت را باز کرد که اهل کجایی و چه شد که تنها افتادی این جا.
من حرف زیادی نداشتم، زندگیم کوتاه بود با حرفهایی محدود، بی نقطه عطف، بی ماجرا. اما او پر بود از حادثه. از دستگیری توسط ساواک تا شکنجه شدن های وحشیانه و تا تخصص گرفتن در آمریکا، تا جنگ، تا ترکش خوردن تا حالا که تنها بود گوشه این درمانگاه. می گفت رفاقت دیرینه با حاج آقا داشته، با آقای طالقانی هم. می گفت حاج آقا مرا اینجا گذاشت وگرنه بعد از اواسط دهه هشتاد که همه بچه هام یکی یکی رفتند آمریکا و اروپا دیگر نه حوصله کار داشتم نه ولعی برای کسب مال بیشتر. آمدم اینجا که حس کنم هنوز زنده ام.
داشت تعریف می کرد که میلاد و علی و حسین سه تایی آمدند توی اتاق تزریقات، با آبمیوه و کمپوت و سر وصدا. و چه از ته دل می خندید پیرمرد، می گفت قدر این دوست هات را بدان جوان.
تا سرم تمام شد همه ما ساکت بودیم و او متکلم وحده و اگر حرفی از ما بود، خنده هایی بود از ته دل.

بعد از آن چند بار دیگر گذرم باز به دستهای لرزانش افتاد که دیگر قلق دستم را داشت. 
بعد از آنروز هر بار مریض می شدم شعف ملاقات دوباره اش درد مریضی را شیرین می کرد.کلی لذیذ بود ساعات از سرما لرزیدن زیر سرم و گوش دادن به حرفهاش. و خوشبختانه کم هم پیش نمیامد.
اما امان از بهار و تابستان. دیگر ندیدیمش و گرد فراموشی نشست بر خاطرات آن ساعات.
تا امروز وقتی میلاد با اصرار قانعم کرد که مریضم و دارم می میرم،  یادش افتادم و با شوق بعد از اذان رفتم سمت درمانگاه تا مگر ساعتی حرفهاش تسکین باشد برای سوزش گلوم. 
اما گویی پیرمرد تنهایی ناگزیر را بالاخره پذیرفته بود، 
دکتر می گفت؛ پیرمرد دیگر بازنشسته شده است...




+تنهایی زیر سرم بودن چیزی است هم ارز تنهایی قدم زدن زیر باران پاییزی توی کوچه منتهی به کتابخانه دانشگاه-اتاق خالی شده، آخر هفته است و باز تنهایی.

++پدر بزرگ اول هفته آمده بود عین دوران دبیرستان احوال درسم را بپرسد. هرکس را که می دید گلایه می کرد از اینکه وقتی دانشگاه شروع شده خانه نرفته ام و گاهی سفارش می کرد که هوایم را داشته باشند. و مدام می گفت دوست دارد سرباز امام زمانم باشم من. و می گفت برادر دو شهید است و یک جانباز و خودش هم توفیق داشته در جبهه ها باشد. نازنین بود و برای من نازنین تر شده بود. پیرمرد سپید مویی که خودم شاهد عظمت روحش بودم توی آنروزهای سخت. چقدر لبخند رضایتش شیرین بود. چقدر به من افتخار می کند اینروزها.خودت بگو چطور بغلت کنم پیرمرد؟

+++از مشکلات اقتصادی می گفت کسی، یاد پارسال افتادم. برای آنکه به مادر نگویم پول به حسابم بریزد یک ماه ناهار نخوردم. لج کرده بودم سر اینکه مادر گفته بود زیادی خرج می کنی.:)

++++هر چند با این سرما خوردگی از کوهنوردی آخر هفته ماندم، فتح خون سید مرتضی را میخوانم، گتسبی بزرگ را با ترجمه امامی و چیستی علم چارلمرز. کنار شوفاژ پاتوق خوبی است این روزها.




 
  • ۹۶/۰۸/۰۳
  • Osfur

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">