حرفهای یخ زده
يكشنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۷، ۰۲:۰۷ ق.ظ
بعضی حرف ها مثل استکان چایی میمانند، داغشان خستگی را در میکند و دلچسب است، اما همین که ماندند، همین که از دهن افتند، نوشیدنشان خستگی را نه که نمیبرد ،در جان رسوبش هم میکند. برای همین چای که از دهن افتاد دیگر از دهن افتاده، قابل نوشیدن نیست. مثل همین حرفهایی که حالا میخواهم به تو بگویم و نمیشود. حرفهایی که دیگر شاید هیچوقت نخواهی شنیدشان. یکجورهایی این حرفها همان چای از دهن افتادهاند. شاید حالا گفتنشان جایی داشته باشد ولی بعدا...
البته شاید هم "بعدا" حرفهای خودش را داشته باشد، فقط کاش آنها هم از دهن نیافتند.
[نصف کتاب هفتم _آخر_ مانده، اما هیچ حوصله خواندن نیست. مادر اصرار میکند فردا حتما بیرون بروم مگر احوالم عوض شود. اما خب اصرار بی فایده ایست، اینروزها واقعا نمیتوانم شلوغی خیابان ها را تحمل کنم.]
[و اینکه به بازی رو اوردن هم اصلا چیز خوبی نیست...]
- ۹۷/۰۱/۰۵