عصفور

عصفور

به هرحال فکر می کنم فارغ از علاقه، هر انسانی به نوشتن و جایی برای نوشتن نیاز داشته باشد.
اینجا، برای من همان است.

*عصفور گنجشک است، همین قدر فراوان، همینقدر مفت، اما آیا همیشه هرچیز فراوانی بی‌ارزش است؟

آخرین مطالب

جمعه2

جمعه, ۵ آبان ۱۳۹۶، ۱۲:۱۳ ب.ظ

آویشن:

یادآوری قیافه ی خندان حاجی بابا وقتی سرما خورده و استکان استکان آویشن سر می کشد و قیافه ی عبوس احمدرضا که از تلخی سبز رنگش فرار می کند. 

پیدا کردن این ها  البته سخت بود. مجبور شدم تا ته علامه را پیاده بروم تا یک عطاری پیدا کنم. وسط آنهمه فست فود و کافه و هزار کوفت و زهرمار دیگر. آن هم عطاری ای با ترازوی دیجیتال! وه که چه سعادتی! چرا اینقدر اینجا نچسب است؟


فلسفه:

صوت جلسه این هفته واقعا افتضاح است. نیم ساعت گوش تیز کردم و تنها فهمیدم موضوع هراکلیتوس بوده. البته همین هم غنیمتی است.

باقیش را از کتاب می خوانم که از آن هم خوشبختانه جز اینکه هراکلیتوس قائل به در هم تنیدگی نیست و هست است چیز دیگری دستگیرم نمی شود که آن هم باز غنیمتی است. 

خب حالا که به اینجا رسید نقل  چند کلمه ای از جناب استیس هم گمان نکنم خالی از لطف باشد:


"برخی از مردم گمان می کنند جهان باید براساس چیزی به نام علت نخستین تبیین شود، اما چرا باید علتی، نخستین باشد؟ چرا باید در جایی از سلسله علت ها توقف کنیم؟ هر علتی بالضروره معلول علت قبلی است.کودکی که به او گفته می شود خدا جهان را ساخت و در پی آن است که ببیند چه کسی خدا را ساخته است، با این کار پرسش بسیار معقولی را طرح می کند. یا فرض کنیم در پی سلسله علت ها به علتی برسیم که دلیل کافی بر نخستین بودن واقعی آن داشته باشیم، حال آیا به این وسیله چیزی تبیین می شود؟ در این حال نیز ما می مانیم و راز نهایی." 


ناهار:

در مضرات ناهار خوردن که اگر بخواهم بنویسم یقینا به شام می کشد. اما همین نکته از من شما را بس که علیکم به احتراز از ناهار!

البته امروز دلیل مضاعفی بر نخوردن ناهار هم دارم:)

بله، دوستان اشاره کردند فسنجان است:( نه اینکه بدم بیاد ها! فقط خوشم نمی اید.

آخر کی اینها میخواهند بفهمند نباید غذای اول فسنجان باشد و غذای دوم کشک بادمجان؟

خب کمی به خودتان بیایید دیگر. به قول حاج احمد متوسلیان مردم جوانشان را دست شما داده اند.


گتسبی بزرگ:

تا حدود ریع کتاب که هنوز وارد ماجراها نشده سیر متعادلی دارد، با ضرب آهنگی معقول و رو به اوح. آدم را به خواندن ترغیب می کند. شاید بعد از ملول شدن از نوشتن این پست باز رفتم سراغش. شاید هم اصلا کنارش گذاشتم. که احتمال اولی انگار بیشتر است.


موسیقی متن:

پیشنهاد اول

پیشنهاد دوم


قرآن:

-چرا اسم بت ها رو اورده؟ خب که چی حالا؟

-هوی! قرآنه ها! اون شهید مطهریه که باید انتقادی خوند.

-آهان حواسم نبود.


ایشان هم اتاقی بنده هستن و مکالمه بالا ماله چند روز پبش است.

و درباره ایشان؛ این که حافظ قرآن است و بعد از یک سال هم اتاقی تازه این را فهمیده ام.


پول:

-به زور که نمی شود آخر! می شود؟...من که نمی خواهم... ای بابا...البته حالا که شما اصرار می کنی باشد...شماره کارتم را پیامک می کنم....

"بیست دقیقه بعد یعنی همین دو دقیقه پیش؛ صدای لرزش گوشی از پیامک واریزی...

خب جور شد انگار:)

الحمدلله...


مسخ:

هر چه بیشتر بین این جماعت شهر نشین قدم می زنم بیشتر به شباهتشان با گریگور زامزا پی می بریم. موجوداتی که از توی مترو از خواب بیدار می شوند و لحظه ای فکر می کنند به حشره ای غول پیکر تبدیل شده اند اما با دیدن حشرات غول پیکر دیگر به این باور می رسند که نه! مسخی در کار نیست و اگر هم هست برای همه هست. خب این دومی هم هم معنی اولی است. چیزی که برای همه هست یعنی برای هیچکس نیست.

گفتم تا حواسم باشد مسخ نشوم!


خلا:

احساس خلا می کنم حالا. کلی حرف داشتم که به محض تصمیم برای نوشتنشان از سرم پریدند. خب عن قریب است این پست کامل شود. البته از سر بی حوصلگی.


سکوت:

از زیبایی چیزهایی که می گویم لذت می بری؟

وقتی دیگر چیزی نمی گویم...

(از صد نامه ی عاشقانه-نزار قبانی)

  • ۹۶/۰۸/۰۵
  • Osfur

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">