عصفور

عصفور

به هرحال فکر می کنم فارغ از علاقه، هر انسانی به نوشتن و جایی برای نوشتن نیاز داشته باشد.
اینجا، برای من همان است.

*عصفور گنجشک است، همین قدر فراوان، همینقدر مفت، اما آیا همیشه هرچیز فراوانی بی‌ارزش است؟

آخرین مطالب

کوله ات را سبک بردار

چهارشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۶، ۰۱:۰۸ ق.ظ
بعضی ها پشت تلفن که با آدم حرف می زنند از صداشان معلوم است که مشتاقند، کلافه اند، ناراحتند یا عاشق. اما برخی هستند که لحنشان یکنواخت، کلماتشان معمولی و سلام دادنشان همان سلام دادن همیشگی است. مثل همیشه احوالت را می پرسند و مثل همیشه حالشان خوب است؛ "خدا رو شکر". اما همین ها راحت گیر می افتادند مقابل جمله ای تازه، حرفی که کم شنیده اند. مثلا اینکه؛
-دلم برایتان تنگ شده. 
خب آخر چه جوابی بدهد؟ از همان جمله هاست، و سکوتِ چند لحظه ای یعنی گیر افتادن؛
-اگه دلت برای خونه تنگ شده خب بیا.
خب، اما من به شخصه از دسته دوم نیستم. فی البداهه عصبی می شوم که؛
-دلم برای خونه تنگ نشده! دلم برای تو تنگ شده...
و لحظه ای تامل می کنم، لحنم را کمی مزمزه می کنم که؛
-...مادر.


(چند تا پی نوشت است؛ حاصل افکار و احساسات مقطع نگارنده)


+گفت که بیا سر راه ببینمت، گفتم که چه کاریست؟ میایم ابتدا روی ماه تو را زیارت می کنم و بعد می روم، فردا بلیت می گیرم، بعد از ظهر میرسم. شب ماکارونی یادت نرود:)


++چند روز پیش آرام لبهام رفت سمت گوشم و زمزمه وار پرسید؛ چه می کنی؟ بعد سر جایش برگشت و جنبید که دنیایی نشدن!(حدید-20)


+++ در سرمقاله همشهری داستان این ماه سردبیر می گوید:

"آدم فراموش کار است، آفریده شده که فراموش کند.اگر قرار بود همه ی چیزهای به درد نخور زندگی را توی چمدان های سفری نگه داریم، اگر همه ی شک ها، همه ی ترس ها، همه ی دلواپسی ها و وسواس هایمان را با خودمان این ور و آن ور می کردیم. سنگین بارترین موجود روی خشکی می شدیم،سنگین تر از فیلها."

خب به نظر من هم همینطور است. شاید خیلی چیزهای بزرگ مستحق فراموش کردن باشند، به قول یاسین حجازی؛ من که با تو تعارف ندارم!


++++خب انگار قسمت شده امسال با جمع شعرا راهی شویم:)
البته آسان نبود و اصلا چه کسی کربلا رفتن آسان دیده؟ لازمه اش انگار دل سپردن به این سختی هاست.  از چندین ساعت توی اداره ها منتظر ماندن تا دویدن توی کوچه های شهرک غرب پی پستچی ای که گذرنامه ات توی کیفش مانده! به هر حال کم معجزه ندیدم این چند روز به حدی که دارم از فلسفه خواندن نا امید می شوم.


+++++آخرش هم اینکه رسم است حلالیت خواستن. اما من نه بنا به رسم که بنا به چیز دیگری حلالیت می طلبم که به قول حسین، چه کسی می داند؟ شاید داعش از بیکاری حوصله اش سر رفته باشد و بخواهد کمی با ما بازی کند یا مثلا کردها بخواهند انا رجلی بگویند یا شاید پایم پیچ بخورد و بیافتم زمین و ضربه مغزی شوم، به هر حال حلال کنید از آنچه بدی در حقتان کردم و آنچه حق داشتید و ضایع کردم. چه آنها را که هم شما می دانید و هم من. چه آنها که فقط من می دانم و چه آنها که نه من می دانم و نه شما...
 

  • ۹۶/۰۸/۱۰
  • Osfur

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">