اسطوره های ابری یا جاودانگی علائق کهنه روزهای گذشته
پنجشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۷، ۰۸:۱۳ ب.ظ
اینکه چگونه یک هنرمند تبدیل به اسطوره می شود، واقعا فرآیند پیچیده ای است. ولی من گمان می کنم این فرآیند اگر چه ممکن است تا یک جایی منطقی و معقول باشد و بر اساس قوت آثار او ولی از یک جایی به بعد صرفا یک جو روانی غیر معقول است که عین یک ابر سربی روی سر هر کس که اسم آن هنرمند را می شنود می نشیند و مثلا وقتی شنیدی استنلی کوبریک توی سرت استنلی کوبریک ده دوازده بار با طمطراق تکرار می شود که استنلی کوبریک!!!
اما آیا این باعث می شود که به مرور سلیقه ی ما هم جهت پیدا کند؟ مثلا ممکن است برای کسی که اصلا شعر قدما را دوست نداشته باشد حافظ به خاطر اسمش تبدیل به شخصی دوست داشتنی بشود؟ البته درباره اینکه سلیقه چیست و از کجا ناشی میشود میتوان کلی حرف زد ولی علی الحساب به نظرم چنین نیست که این جو بتوان یک لذت واقعی برای ما ایجاد کند! من فکر می کنم برای ما خیلی راحت پیش می آید که از آثار افراد بزرگ لذت نبریم، مثلا جنگ و صلح بخوانیم و احساس انزجار کنیم یا بتهوون گوش کنیم و سردرد بگیریم و این خیلی هم طبیعی است. ولی به نظرم آن چیز غیرمعقول که از یک جایی به بعد مانع سقوط اینطور افراد می شود و اسطوره بودن یک سری هنرمند را تضمین می کند صرفا احترام مخلوط با ترس از تمسخر سایرین است که حالا با گسترش ارتباطات و فضاهای مجازی فشار بیشتری را بر مخاطب امروز، چه عام و چه خاص تحمیل می کند. وگرنه چطور می شود همه حافظ را دوست داشته باشند؟
به هر حال من فکر می کنم شاید بد نباشد گاهی به جای تمجید از سر ترس و هماهنگی با جماعت کمی تامل کنیم! آیا من از حافظ لذت می برم؟ آیا غلاف تمام فلزی کوبریک واقعا یک شاهکار است؟ و خیلی سوال های دیگر که میشود پرسید! اینطور شاید هم بتوانیم بیشتر لذت ببریم و هم فضایی ایجاد کنم تا مگر ما هم اسطوره های زمان خودمان را داشته باشیم.
[بعد از دیدن غلاف تمام فلری کوبریک طی همین چند روز پیش فکر کردم واقعا چرا باید خودم رو مجبور کنم که از کوبریک لذت ببرم؟]
- ۹۷/۰۴/۰۷