عصفور غریب
چهارشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۶، ۱۲:۲۶ ق.ظ
با تنی تباه و داغ از تب پس از 4 روز پیاده روی خودم را روی مبل سه نفره لابی هتل پهن میکنم, سرم سنگین و پیشانیم خیس از عرق سردی است که روی چربی پوستم میلغزد. به مسیری فکر میکتم که چه سخت طی شد و تصاویر پی در پی و درهم از جلوی چشمم میگذرد
چشمهام گرم می شود... تنم از سرما میلرزد...
+حالا که رسیدم شوق زیارت نیست,انگار مسیر بود که مهم بود,یا اصلا مهم چیز دیگری بود...
++ کلی ماجرا به سرم گذشته این چند روز کلب ماجرای عجیب و غریب که هیچکس باورشان نخواهد کرد
+++دل کندن را تمرین میکنم,دل کندن را یاد میگیرم, چیزهای بی ارزش را باید دل کند وگرنه خودت هم همانقدر بی ارزش میشوی
- ۹۶/۰۸/۱۷