کاش جانم موزه ملی برزیل بود
سه شنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۷، ۰۹:۳۸ ق.ظ
کاش جانم موزهٔ ملّی برزیل بود.
کدام استاد ادبیات از من خرده خواهد گرفت اگر جانم را به موزهٔ ملّی برزیل تشبیه کنم؟ چه کسی میگوید موزهٔ ملّی برزیل نمیتواند مشبّهٌبه باشد؟
۲۰ ساعت قبل موزهٔ ملّی برزیل سوخت در آتش. میگویند یکی از بزرگترین موزههای تاریخ طبیعی آمریکای لاتین بود. بیش از ۲۰ میلیون شیء در خود داشت که گمان میرود بخش عظیمی از آن از بین رفته باشد.
کاش بخش عظیمی از مرا نیز حریقی میکَند از من و بعد، بادهایی سرکش خاکسترش را برمیداشتند میبردند به قارّههای عَدَم، به اقیانوسهای کبیرِ فراموشی. یاد تو را مثلاً. یاد او را. یاد آن یکی دیگر. یاد دیگری…
میسوخت بخش عظیمی از جان من نیز کاش، و آتشنشانان به خبرگزاریها میگفتند کاری از دستشان برنمیآمد.
چیزهایی هست که نمیخواهم به یادشان بیاورم. چیزهایی که مثل روغنِ شبمانده ماسیده تهِ تابهٔ ایّامم. جا به جا خاطراتی چرب. قیرآبه. غلیظ از بوی تیزِ آدمهایی که جانم را گداختم تا پخته شوند و مطبوع شوند. بعد، من ماندم و جانم که داغِ داغِ داغ بود. بعد، سرد شدم. سرد شدن بسیار کند اتّفاق افتاد. آسان نیست. طول میکشد تا تب بنشیند. و تازه، تا سرد شدم، دیگری گداخت مرا و دوباره داغم کرد. داغتر از بار اوّل حتّا…
حالا، منم و کلّی «شیء» در موزهٔ جانم که جعبهآینهها را آکنده است تالار به تالار. تالارهایی دراز و پر دالان. اینها یادگار نیستند؛ آزگارند. آوارند.
[ایده متن و بخشیش از یاسین حجازی است.]
[عکس، موزه ملی برزیل است.]
- ۹۷/۰۶/۱۳