کشیش
راست می گویی کشیش، ولی دلم خوش نیست و آنکه دلش خوش نیست فهمش کند می شود، دنبال بهانه می رود صرفا، فهم را ابزار بهانه می کند. دنبال بهانه بودم که حرف نزنم، ولی اگر هم می گفتم فایده داشت؟ کشیش جان فایده ای ندارد، اعتراف و از غم و رنج ها گفتن سخت شده، تلخ شده. شاید از سر بی طبیبی است، شاید از چیز دیگری، اما همه جا آتش نصیبم شد چرا؟ کشیش اگر حیا کنم حرمان نصیبم است؟ باور کن باحیا نیستم، نبوده ام، ولی باز حرمان نصیبم شده! کجاست طبیبی که گفتن به او زجر ذلت و حفارت به بار نیاورد؟ کجاست طبیبی که جای سوزاندن درمان کند؟ کشیش خسته ام. کمی به تمرکز نیاز دارم. مطمئنم تاییدش می کنی، با لبخند پدرانه ات می گویی به آنچه خودت می دانی عمل کن، دوائک فیک و لاتشعر، می گویی، پسرم احساس کن!
راست می گویی باید به آنچه می فهمم عمل کنم، ولی کشیش، کاش واقعا به آنچه می فهمم عمل کنم، می دانی چقدر سخت است؟ کاش احساس می کردم، می دانی چقدر سخت است؟
کشیش راستش...
[از دوستانی که قرار بود کاری کنیم و بنویسیم و من با این آشفتگی واقعا توانش را فعلا ندارم عذرخواهم، امیدوارم بتوانم کمی بعد، بهتر و آرام تر برگردم. هر چه زودتر.]
[از دوستانی که جوابشان را شاید ندهم، هم عذر خواهم، می دانم که درک می کنید، کمی به استراحت نیاز دارم شاید. شاید خیلی کوتاه، شاید کمی طولانی. من از گفتگو ملول شده ام راستش.]
[حرفش این است، هرکس رنج و سختیش را بیان کند به ذلالت خود راضی شده، می گفت، خویشتن دار باش، حرفش این بود، حزنه فی قلبه، بشره فی وجهه، می گفت نفاق همیشه بد نیست، لبخند بزن برادر اینها همه مضحک است:)]
- ۹۷/۰۶/۱۹