عصفور

عصفور

به هرحال فکر می کنم فارغ از علاقه، هر انسانی به نوشتن و جایی برای نوشتن نیاز داشته باشد.
اینجا، برای من همان است.

*عصفور گنجشک است، همین قدر فراوان، همینقدر مفت، اما آیا همیشه هرچیز فراوانی بی‌ارزش است؟

آخرین مطالب

سودا

چهارشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۶، ۰۹:۲۰ ب.ظ

پیرمردهای جلسات شعر همه مثل همند. ساکت و جدا افتاده، با چشمهای پرسان برای مصاحبی درخور و شاید احمق که بنشید پای حرفهای طولانی و بی سرتهشان. اما این یکی نه. این یکی فرق داشت. موقع عکس گرفتن وقتی کنارم بود نگاهش که کردم هیچ محل نگذاشت. معلوم بود عمدی است. اما وقتی داشتم از در موسسه بیرون میزدم دستم را گرفت. گفت چه سردی. گفتم اخر نشسته بودم سرد بود. گفت که نه، از هوا نیست. استینم را بالا داد و نبضم را گرفت. سوداست، سودا! بگو ببینم عاشقی؟ سرخ و سفید شدم که نه. خندید. عینکش را بالا داد و در گوشم زمزمه کرد؛ گل نسترن دم کن. شب ها بخور. کمی هم بیخیال باش.

بعد عقب رفت و نگاهم کرد، بی اعتنا، همانطور که ابتدا بود.

دستم هام را فشار دادم. سرد تر از هر وقت دیگر بود.


+تایپ کردن توی ترافیک چمران را هم به تجربیاتم افزودم.

++چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون؟

  • ۹۶/۰۸/۲۴
  • Osfur

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">