روز نخست
مدتها به این فکر میکردم که باید بنویسم. البته برای یک دانشجوی خبرنگار بعید است روزی بیاید و برود و او چیزی ننویسد ولی نوشتن اینگونه، در جایی برای خود، بدون واهمه، چیزی است که مدتهاست برایم به ندرت پیش آمده. اینکه از روزمرگی بنویسم و فکر کنم به جزء جزء این روزمرگی که اسمش زندگی است.
مثلا امروز نزدیک ظهر بیدار شدم، یک گزارش درباره آلودگی هوای تهران نوشتم و بعد کلاس آنلاین که بینش املت درست کردم و خوردم؛ دو تخم و مرغ، یک قاشق رب، کمی روغن و نمک و فلفل. بعد هم کارهای پلتفرم و کمپینها. بینش توییت کردم که کسی جلسه اخلاق آنلاین نمیشناسد؟ که پیشنهادهایی خوبی گرفتم و فهمیدم آیت الله جاودان این ایام جلسه اخلاق آنلاین دارد.
بعد فهمیدم اسنپفود به مناسبت یازدهمین تولدش تخفیف میدهد. یا ارسال رایگان به مدت یک هفته یا 15درصد تخفیف که دومی را انتخاب کردم و بعد فهمیدم اولی را باید انتخاب میکردم چون بهصرفهتر است و برای همین با اکانت دیگری ارسال رایگان را انتخاب کردم و پیتزایی خریدیم که هنوز از خوردنش سنگینم.
بعد از آن زیر باران سرد قدم زدیم تا شهرکتاب که همجان میخواست از آنجا کاغذ فابریانو بخرد و من هم یک بسته کاغذ کلاسوری خریدم و برگشتیم.
حالا اما وقتی به امروز فکر میکنم، احساس میکنم کارهای زیادی انجام ندادهام؛ احساس خستگی میکنم و بیبرنامگی. جدا به برنامهریزی فکر میکنم.
پ.ن: البته حالا که این متن را میخوانم حس میکنم چقدر کارهای زیادی کردم امروز :)
- ۹۹/۰۹/۲۶
نوشتن کار خوبی است؛ مضایقه نکنید!