معتاد، معتاد!
هر چند اینطور به نظر برسد که تکرار کلمات تاثیری در فهم معنای آنها ندارند اما من به امید فهمیدن تو گاهی شده بیش از ده بار اسمت را زمزمه کرده ام، با لحن های مختلف، با لهجه های دور. مثلا فرض میکنم اگر من اهل بصره بودم ز بین اسمت را چگونه تلفظ میکردم؟ یا اگر از اهالی محله های فقیر نشین بیروت بودم میتوانستم همزه اسمت را بی سکت تلفظ کنم؟ فرض کن من یک اسکیموی سرتاپا پوشیده میان زمین یکسر سفید قطب، چطور اسمت را تلفظ میکردم؟
سوال های عجیبی است، و عجیب تر که همه پاسخی واحد دارند!
راستی اینکه میگویند بین کلام و معنا ارتباطی است اعتباری کشک است،می دانی؟! من نظر خودم را دارم.مثلا ارتباط تو و اسمت ارتباط باران است با قطرههای درشتش که روی سر عابرها می افتد، نه علت همید، نه معلول هم. عین هم هستید. برای همین هم می شود گاهی بیش از ده بار اسمت را زیرلب زمزمه کنم و هر بار چیز تازه ای می شنوم و انگار هربار تکه ای از پازلت را کشف میکنم.
راستی میخواستم اصلا چیز دیگری بگویم، تکرار ناخودآگاه لفظ تیتر مرا به اینجا کشاند. معتاد! همین بود! اعتیاد به مخدر!
خب چه جای گریز که همه به آن نیاز مندیم. واژه اش را تکرار کردم که معناش را کمی بهتر بفهمیم. آنچه به آن عادت میکنیم متنوع است اما در عادت ما مشترک.
مثلا همه معتادیم اما کسی به قدم زدن، کسی به موسیقی، کسی به حرف زدن و کسی هم سیگار.
اما برخی هم به کلمات، معنا!
همین است. مورد عجیبی است این مورد اما من این روزها به همین ها معتادم. به نوشتن و خواندن. خواندن و نوشتن! و اصل این است؛ هر چه باشد، هرچه، اعتیاد و وابستگی منفور است. پس باز آشفته می شوم از این همه نوشتن جای آرام شدن. و با اکراه می نویسم. با چشم های نادم صفحه وبم را نگاه میکنم و اسمت را به هزار لهجه اختراع نشده زیر لب زمزمه میکنم...
امیدوارم باور نکنم به این یکی هم معتاد شده ام!
+دلم میخواهد بیرون بزنم این شب سرد را، پی همراه می گردم، نبود تنها میروم.
- ۹۶/۰۹/۰۲