حالت چطور است؟
علاوه بر اینکه ما نیاز داریم کسی گاهی احوالمان بپرسد_نه از این احوالپرسی ها معمول و مسخره! منظورم این است «احوال»مان را بپرسد. گاهی که نه، همیشه نیاز-چه بار سنگین و زشتی دارد این واژه، تو آنرا ضرورت بخوان، چیزی که باید باشد، چیزی که نباشد نمیشود، مثل ما که نباشیم نمیشود!- داریم که احوال آنانکه........-باز در استفاده واژه ای که تو را در خود جا دهد دچار وسواس شدم، گاهی اینطور فکر میکنم نوعی که تو در آن باشی نیست که تو منحصر به فردی، پس نمیشود گفت احوال آنانکه دوستشان داریم که غلط است، چون همیشه برای من ضرورت نداد احوال کسانی که دوستشان دارم را بدانم اما خب احوال تو را چرا، اما خب پررویی میخواهد که اینطور خاص بگویم پس چند نقطه میگذارم و اگر خودت خواستی کل فعل های متن را اصلاح کن و جایش خودت را بگذار.- را هم بدانیم-آگاه باشیم، بفهمیم، و این فهم پیش زمینه چیزی نیست خودش بما هو خودش ارزش است-.
اما...
اما چه کند چنار تنهای ته خیابان مدیریت وقتی بخواهد احوال گنجشک های گرمایی اهواز را بداند؟
نه، اینطور نه!
خیلی ذهنم حرفها دارد به هم می پیچاند، راستش کلی خستهام اما خب کم خواب، ذهن کم خواب هم می پیچد به خودش مگر خستگی اش در برود.
داشتم می گفتم؛ باید از احوالت با خبر باشم.
نه اینطور نه! قول داده بودم یک حرف کلی بزنم، قول داده بودم که خطابت نکنم...
بگذار اینطور بگویم؛ چنار وقتی از حال گنجشک آگاه نیست چه میکند؟ آهان، همان کاری که گنجشک میکند. خیال. البته چنار کمی ذهنش درهم تر است انگار، خیالهاش عین معادله ریاضی است. میگوید حالش چطور است؟ دو راه دارم؛ بپرسم و یقین حاصل کنم که نمیشود-و دلیل میاورد که نمیشود-،نپرسم و...چکار کنم آنوقت؟ خب میروم سراغ روش ماتریالیسم دیالکتیک، حالت را حدس میزنم، البته از روی آنچه خواندهام و دیدهام و شنیدهام. حالا میروم سراغ معیار محک این حدس ها، گنجشکک کوچک را دورتر میگذارم حدسهام جلوی چشمم. این؟ نه! این؟ نه! این؟...
بالاخره یکی میشود آره و آن همان است که دلم را کمی آرام کند. اگر نتیجه این شود که حالش خوب است خیال را می بوسم و میروم آناتومی میخوانم، و اگر بگوید خوب نیست...میگویم که نه خوب است، البته این دیگر نتیجه نیست که وهم من است تا بتوانم لااقل به روی خیال اخم کنم و بروم بخوابم.
وای...چه ماجرایی است!
آدم میانهاش گم میشود.
خسته ام. چقدر اطناب دادم. حرفم همان پاراگراف اول بود بدون آن حرفهای بین خط تیره که این همه به درازا کشیده شد. این روزها با اینکه کم حرف شده ام اما عوضش خیلی پرنویس شده ام.
خب، بهتر است اخم هام به روی خیال باز کنم و بروم بخوابم، یکی هم نیست بگوید چرا باید کلاسها از هفت شروع شود؟
+این متن را بازخوانی نمیکنم، چون هیچ نمیخواهم کلی از پاراگراف ها را با وسواس حذف کنم.
++پرسید حالت چطور است؟ خندیدم که خوبم. گفت از ته دل میخندی! گفتم، از اثرات سرماست:)
- ۹۶/۰۹/۰۵