دلتنگی، انزجار و دوش آب گرم
از جلسه شعر هیچ وقت لذت نبردم، از نشستن با شاعرها هم.
ای بابا چرا امشب دلتنگیم را به این چیزها ربط میدهم. آدم دلتنگ هیچ چیز به دهنش مزه نمیدهد. اما واقعا اینطورها هم نیست، من واقعا از شعر لذت نمیبرم تازگی ها. از شاعر ها هم. فرض کن دو سال پیش دیدار ناصر فیض چقدر لذیذ بود حالا به همان اندازه منزجر کنند است.
ای بابا. امشب چم شده؟ نکند از سر حسادت این حرف ها را میزنم. حسین که مسئول جلسه بود دمش گرم. حسادت نیست که. هست؟ نه واقعا نیست.
من دلتنگم، شعر به دهنم مزه نمیکند، شعر مسخره امید مهدی نژاد کلافه ام میکند حتی استاد اسفندقه هم حالم را خوب نمیکند. حتی خوش و بش با مبین و سید وحید و حتی تیکه های طهماسبی.
راستی اینکه میگویم دلتنگم دقیقا یعنی چه؟ خب نمیدانم.
اصلا دوست ندارم جلسه شعر بروم، اصلا چه کسی گفت من شاعرم؟!
بیشتر دوست دارم با حمید توی کافه شمرون هات چاکلت بخورم تا شعر خواندن بیابانکی را گوش بدهم. چقدر مسخره است.
این حرف ها البته از سر دلتنگی است، از سر چیزی که نمیدانم چیست!
بیخیال. ماه امشب چه زیباست، از ماه که پنهان نماند از تو که ماه منی هم پنهان نماند بهتر است، گه گداری دزدکی خیالت کردم...
بگذریم.
بهتر است بروم یک دوش آب گرم بگیرم.
- ۹۶/۰۹/۱۳