حاجی بابا
موقع رانندگی با کسی حرف زدن جذاب است، نمیتواند نگاه از جاده بگیرد و توی چشمهات نگاه کند که به کدام حرفها گوش میدهی و کدام ها را پشت گوش میاندازی. مخصوصا اگر حرف مهمی باشد.
میپرسد، اول به آنها بگویم یا به آنها؟
میدانم سوال هوش میپرسد تا بفهمد چقدر عقلم میرسد وگرنه خودش با اینهمه تجربه همه چیز را تا انتها میداند.
میگویم، خب قاعدتا به آنها، گفتن به آنها صرفا برای احترام است نه اجازه خواستن که اجازه و رضایت را مادر و شما باید میدادید که دادهاید.
میخندد. و شروع میکند به نصیحت و چیزهایی که فکر میکند حتما باید بگوید. مهربان است. دلسوز و آرام. با شرارت های ریز گاهگاه که فراری ازشان نیست. حرفهای دیگر هم میزند. حرفهای دیگر غیر منتظره است. بحث جدیدی است. سرسری جواب میدهم و میگویم، مسلمم من، تسلیم آنچه اسلام مباح کرده و واجب، تا آنجا که بتوانم. میگوید، انشالله که همیشه اینطور باشی، عاقبت بخیر شوی.
بعد بازمیگردد و میگوید که اگر نشد، میگویم خب نشده دیگر، هرچه خیر است انشالله محقق شود. میگوید همین درست است. اما اگر نشود از بد شانسی آنهاست و هندوانه پس هندوانه میچپاند زیر بغلم:)
تهش هم میگوید، همین یک حرف را گوش بگیر و «با خدا باش»، همه چیز درست میشود.
و کم کم میرسیم.
خوشحال است، وقتی میبینمش از چشمهاش برق میبارد...
+میگویم گفتم عجلهای نیست، درست! اما عجلهای هست، متوجهید که؟ :)
++کلی کار دارم...و این خوشحال کنندست
+++تا امروز هیچ نمیدانستم باقی دانشگاه ها ۱۲ هفته کلاس میروند و ما ۱۶ هفته، آن هم اگر استاد یک جلسه اش را نیاید حتما باید جبرانی بگذارد و درس های یک واحدیمان سه ساعت کلاس دارد و برخی به ۵ ساعت هم میرسد با مباحثههایش آن هم ترمی حداقل بیست واحد و ...برنامه ها و گروه های علمی فراسیستمی...
خب کاملا متقاعد شدم که با این وضع دانشگاه ها توقع اینکه دانشگاه عالم تحویل بدهد واقعا باید دور از ذهن باشد. دانشجوهایی که همه کار میکنند غیر از دانشجو بودن و سیستم هم هی نازشان را میکشد و رهاشان میکند تهش قاعدتا همه چیز میشوند غیر از عالم بودن...و این ناراحت کنندست...
- ۹۶/۱۰/۰۱