خالی بودن
متاسفانه همینطور است؛ ان للقلوب اقبالا و ادبارا. حالا بگذریم از خیلی چیزها اما این قلب صابمرده مدت مدیدی است به ادبار غش میکند تا اقبال و متاسفانه حالا هم همینطور است.
اصلا چرا اینها را میگویم؟ آهان میخواستم از ضعف های آدمی و تقابل آن با آرمانگرایی داد سخن بدهم که حوصله اش نیست با ادبار قلبمان. میروم فکر کنم...
+زندگی گاهی ما را به جایی میبرد که از آرمانهامان کمی صرفنظر میکنیم و یا الویت هامان کمی بالا پایین میشوند و روی هم میافتند، عین دندانهایی که به تدریج روی هم رشد میکنند و ارتدونسی لازم میشوند. باید به مرور صافشان کرد. باید باز احیا کرد آنچه را گاه میمیرد. باید یادآوری کرد و فکر کرد.
++من آدم ناقصی هستم بی شک و شاید هیچ وقت هم کامل نشوم اما اینکه طرحی هم برای کامل شدن نداشته باشم عین نقصان بر نقصان است.
+++نمیدانم چرا عمیقا احساس خالی بودن میکنم!
- ۹۶/۱۰/۰۲