افق قرمز
دستم را به میله سیاه و سرد تراس میگیرم و سرم را جلو میبرم تا از فضای بین دو ساختمان، قرمزی افق را ببینم.
خنکی نسیم خواب را از سرم میپراند و سرما از سرامیک های سرد تا سینهی گرمم بالا میآید و محو میشود.
هوای دلپذیری است.
همیشه اینطور وقت ها اینجور لذت ها دلم را آرام میکند؛ لبخندی روی لبم پهن میشود و مطمئن به اتفاقات پیش رو فکر میکنم.
چقدر کار که باید...[خمیازه]
چه صبحی:)
+با گنجشک و چنار دلم لرزید، با گنجشک و چنار سردم شد، با گنجشک و چنار...گمانم سرماخوردم.
++اتاق ما تنها اتاق طبقه است که نمازشان را باهم به جماعت میخوانند و صبحانه را بین الطلوعین مفصل میخورند و با هم قاه قاه میخندند حتی روزهای تعطیل. راستی چه طور شد که بی هیچ برنامه ای این همه با هم خوب شدیم؟
+++خودم کلیدها را میزنم و اجازه میدهم دو مهتابی زرد پرنور وسط اتاق هم روشن بماند، همه میدانند از نور زیاد متنفرم، پس جای تعجب ندارد که حسین و بقیه آنطور نگاهم کنند:)
- ۹۶/۱۰/۰۷