- ۰ نظر
- ۲۳ دی ۹۷ ، ۱۸:۴۹
و مثال آن چنان باشد که شخصی در خواب می بیند که به شهری غریب افتاد و در آن جا هیچ آشنایی ندارد، نه کس او را می شناسد و نه او کس را. سرگردان می گردد. این مرد پشیمان می شود و غصه و حسرت می خورد که من چرا به این شهر آمدم که آشنایی و دوستی ندارم. و دست بر دست می زند و لب می خاید. چون بیدار شود نه شهر بیند و نه مردم. معلومش گردد آن غصه و تاسف و حسرت خوردن بی فایده بود. پشیمان گردد از آن حالت و آن را ضایع داند. باز باری دیگر چون در خواب رود خویشتن را اتفاقا در چنان شهری بیند و غم و غصه و حسرت خوردن آغاز کند و پشیمان شود از آمدن در چنان شهر، و هیچ نیندیشد و یادش نیاید که من در بیداری از آن غم خوردن پشیمان شده بودم و می دانستم که آن ضایع بود و خواب بود و بی فایده.
فیه ما فیه/ مولانا جلال الدین محمد بلخی
[فکر می کنم قرار نیست آن تجربه که باید، چیزی باشد شبیه اینکه شب در خواب ببینم آن را و یا الهامی شود مرا، که ظرف مرا گنجایش دریا نیست ولی در حال ظرفی هست. و وقتی ظرف باشد محال است که لبالبش نکنند. اما هربار به طریقی، گاه به کلام حضرت رومی، گاه به کلام دوستی از پس تلفن. چشمم می بیند آیا؟]
[و من خوابم نمی برد حالا]
علوم اجتماعی غم است روی غم، غمی عمیق برای کسی که چشمش انگار تازه دارد باز می شود روی جریاناتی قوی که همه را دارد با خود می برد، انگار رودی خروشان و پرآب که همه جز عده ای در آن غرقند و نهایتش آیشاری است که همه را خواهد بلعید.
علوم اجتماعی دیدن این وضع است و ملامتی نیست بر کسی که وحشت می کند از روبرو شدن با آن. استاد می گفت این تازه اول ماجراست چون ممکن است بتوانی خودت را به هزار دردسر نجات بدهی ولی وحشت اصلی آن جاست که نزدیک ترین هایت را غرق در این رود خروشان ببینی و هیچ کاری از دستت برنیاد.
مادری که شام شب ندارد ولی برای بچه اش لباس گران می خرد تا آبرویش حفظ شود، پدری که وام های سنگین می گیرد تا ماشین نویی بخرد تا مبادا دیگران او و خانواده اش را بابت ماشین قدیمی شان مضحکه کنند، دختری که لباس و جواهرات گران قیمت قرض می کند تا در عروسی تحسین شود و پسری که علوم انسانی دوست دارد اما برای آنکه فردا دیگران به او احترام بگذارند ،بتواند شغلی داشته باشد و خانواده اش را هم راضی کند رشته ای فنی می خواند.... همه به یک اندازه چندش آورند وقتی بدانی منشا کجاست و مسیر چیست اما وقتی این مادر، مادر تو باشد، آن پدر پدر تو و آن دختر همسرت و شاید آن پسر، پسر نوجوان تو... چه بلایی سر آدم می آید؟
با حسرت و غصه فکر می کنی گیر کرده ای بین این جریان و دست و پا می زنی و از خودت می پرسی این غصه را باید کجا برد؟ چه کسی می فهمد؟ گیرم که خودم را بیرون کشیدم، آن وقت تنها یک موجود منزوی هستم کنار این رود که همه را دارد می برد و غصه می خورم برای مادر، پدر، برادر و همسری که به چشم یک دیوانه ی احمق به من لبخند می زنند و گاه از سر دلسوزی نصیحت می کنند که...
و جامعه موجود وحشتناکی است! و من از شناختنش سخت دلگیر و هراسانم...
[از علائم اولیه این است که از علائقت متنفر می شوی، منزوی می شوی و مدام ناراضی و از سر ضعف شب ها قبل خواب، یا گاهی بین خواب درون خودت فریاد می زنی، کجاست آن نجات؟]
اکنون بعضی از آدمیان متابعت عقل چندان کردند که کلی ملک شدند و نور محض گشتند. ایشان انبیا و اولیااند، از خوف و رجا رهیدند که و لاخوف علیهم و لاهم یحزنون (یونس10). و بعضی را شهوت بر عقل شان غالب گشت تا به کلی حکم حیوان گرفتند. و بعضی در تنازع ماندند، و آن ها آن طایفه اند که ایشان را در اندرون رنجی و دردی و فغانی و تحسری پدید آید، و به زندگانی خویشتن راضی نیستند. این ها مومنان اند. اولیا منتظر ایشان اند که مومنان را در منزل خود رسانند، و چون خود کنند. و شیاطین نیز منتظرند که او را به اسفل السافلین سوی خود کشند.
ما می خواهیم و دیگران می خواهنــد
تا بخت که را بود، که را خواهد دوست
فیه ما فیه، مولانا جلال الدین محمد بلخی
[یا جای دیگر گوید: کسی را که این اندیشه آید و این عتاب بر او فرود آید که آه در چیستم و چرا چنین می کنم؟ این دلیل دوستی و عنایت است که و یبقی الحب ما بقی العتاب؛ زیرا عتاب با دوستان کنند، با بیگانه عتاب نکنند!]
[این غم و عتاب که هرلحظه با ماست غنیمت است در دل ما و چه کهنه غنیمتی که به قول قیصر، هفتاد پشت ما از نسل غم بودند...]
یکی از عناصر زیربنایی فرهنگ ایران نظام فرهنگ ایلی است. در این نظام فرهنگی خانواده و خویشاوندی اهمیت زیادی دارد. رابطه ما با خانواده و فرزندانمان بسیار بیشتر از جوامع غربی است. این البته جنبههای مثبت و منفی دارد. ما برای بچههایمان نه فکر به فکر آموزش هستیم بلکه میخواهیم رشته تحصیلی او را، شغل او را، همسر او را نیز خودمان انتخاب کنیم. ما میخواهیم برای آنها خانه و زندگی تهیه کنیم و حتی بچههای آنها (نوهها) را نیز سروسامان بدهیم. از آن گذشته ما به دیگر اقوام خود نیز کمک میکنیم.اگر کسی فامیل ما باشد، به او بیشتر از غریبه رسیدگی میکنیم. همچنین اگر هم شهری و هم ولایتی باشد. بسیاری از خوانندگان میگویند خب بله و بعد شاید هم بگویند این کار درستی است. اما این نظام فرهنگی ایلی همین پیامدهای فساد و پارتیبازی و مشکلات عدیده دیگر اقتصادی، سیاسی و اجتماعی که همه با آن روبرو هستند و جامعه را فلج کرده است را نیز در پی دارد. ما هم میخواهیم پیشرفت کنیم و هم به عوامل فرهنگی اصلی عقبافتادگی سخت پایبندیم. وقتی یک شخص یک پست و مقامی به دست میآورد، دیگران از او انتظار دارند، که آن شغل برای آنها یک امتیاز و فایدهای نیز داشته باشد. این در فرهنگ ایلی ایران نهفته است.
[سرطان اجتماعی فساد نوشته پروفسور فرامرز رفیع پور]
درد است که آدمی را رهبر است. در هر کاری که هست تا او را درد آن کار و هوس و عشق آن کار در درون نخیزد، او قصد آن کار نکند و آن کار بی درد، او را مسیر نشود، خواه دنیا، خواه آخرت، خواه بازرگانی، خواه پادشاهی، خواه علم، خواه عمل و غیره.
تا مریم را درد زه پیدا نشد قصد آن درخت بخت نکرد که: فاجاءها المخاض الی جذع النخلۀ(مریم19). او را درد به درخت آورد و درخت خشک میوه دار شد. تن همچون مریم است و هریکی عیسی داریم. اگر ما را درد پیدا شود عیسی ما بزاید و اگر درد نباشد عیسی هم از آن راه که آمد باز به اصل خود پیوندد، الا ما محروم مانیم و از او بی بهره.
فیه مافیه، مولانا جلال الدین بلخی
[کیست آن که این شب ها با هم بنشینیم به فیه ما فیه خواندن و غرق شویم و غرق شویم و غرق... تا بامداد...]
[مرغ دل و عیسی جان هم تویی/ چون تو کسی گر بود آن هم تویی]
در جامعه ایران در بیشتر مواقع نمیشود با قواعد بخش رسمی کار کرد. جامعه ما بیش از حد تصور مبتنی بر قواعد غیررسمی است؛ مشکل در عدم رعایت قانون نیست، مشکل در آن است که قانون متناسب با شرایط جامعه و نیازهای مردم برای کارکرد بهتر جامعه نیست. زیرا استعمار دو جامعه تفکیکشده در ایران درست کرده است. شما نمیتوانید با آییننامه به یک بازیکن دستور بدهید که خوب بازی کند. در اینجا شکل و دستور و آییننامه عمل نمیکند. اینجا عوامل اصلی تأثیرگذار، عوامل دیگری هستند. تا آنجا که به کشورداری و حکومت مربوط میشود، نوع و مدل حکومت مانند جسم است اما روح این جسم عوامل فرهنگی هستند (رفیعپور، 1393: 713).
اینکه جامعه معمولاً براساس قواعد بخش رسمی کار نمیکند یکی از دلایل عمدهاش قوانین وارداتی است که بدون توجه به فرهنگ و انتظارات مردم ما تدوین شدهاند. پس برای اصلاح این موضوع نیاز جدی به تجدید نظر در فرایند قانون گذاری و دخیل کردن مطالعات اجتماعی پیش از وضع قانون به جای ترجمه قوانین از کشورهای دیگر داریم تا به این طریق بتوانیم قواعد و قوانین مؤثری را در جامعه وضع کنیم و به واسطه آنها بتوانیم جامعه را هدایت و کنترل نماییم، به علاوه باید به شکل جدی برای اصلاح نگرش و فرهنگ مردم نسبت به قواعد جامعه رسمی تلاش نمود.
هرکشور برای انتظام به قانون نیاز دارد اما این قوانین باید منبعث از نیازهای احساس شده مردم، یعنی منبعث از بخش غیررسمی باشند و نه آنکه قوانینی وارداتی از کشورهای دیگر. با این همه، قانون نقش اصلی را در انتظام جامعه ایفا نمیکند. قواعد نانوشته بسیار مهمتر از قوانیناند. آنها مبتنی بر اخلاق و لذا به طور درونی الزامآورند؛ بسیار الزامآورتر از قانون. لذا برای انتظام یک جامعه، رعایت اخلاق بسیار مهمتر از قانون میباشد. اخلاق را هم نمیتوان با قانون و دستورات عمودی از بالا به پایین دیکته کرد. همچنین اخلاق را هم نمیتوان دور زد (رفیعپور، 1393: 722).
باید پیش از قانون گذاری و استفاده از ابزارهای الزامآور به سراغ ابزارهای عقیده ساز و فرهنگساز رفت و با دقت در ساز و کارشان از آنها برای کنترل جامعه از درون خود افراد بهره برد که این مؤثرترین، پایدارترین و بهترین راه کنترل جامعه است و باید توجه داشت فرایندی که یک قانون مطلوب و مؤثر برای وضع طی میکند ابتدا از نیازهای مردم آغاز میشود و اگر قانونی ریشه در نیازهای احساس شده توسط مردم نداشته باشد به احتمال بسیار به شکل درونی در جامعه فراگیر نخواهد شد و شاید تنها با استفاده از ابزار و روشهای استبدادی ممکن است برای مدتی سبب انتظامی ناپایدار شود. اغلب قوانین امروز ما در نظام اسلامی با توجه به ترجمهای بودنشان از همین سنخ میباشند و در وضعیت کنونی علاوه بر نیاز به اصلاح قوانین موجود، نیاز مبرم به اصلاح فرایند وضع قوانین و روشهای کنترل جامعه شدیداً احساس میشود.
[دو برش از کتاب دریغ است ایران که ویران شود نوشته استاد فرامرز رفیع پور است و دو تحلیل واره که این ایام، روزی ده تایشان را می نویسم.]
[گه گاه از این حرف های به ظاهر مفید هم بزنیم بد نیست:)]